پارت ششم

146 20 0
                                    

با تمام توانش به سمت در میدوید.هنوز پاش کامل خوب نشده بود ، به خاطر همین موقع دویدن ، میتونست حس کنه که زخمش داره باز میشه.فقط یه مقدار مونده بود که از باغ خارج بشه و به حیاط برسه،اما پاش به سنگ کوچکی که تو مسیر بود گیر کرد و با شدت زمین خورد.میخواست بلند شه که صورت اونرو تو چند سانتی صورت خودش دید.حس میکرد دیگه نفسی براش نمونده.مگه قرار نبود نوناش همیشه از مواظبت کنه پس چرا سر نمیرسید و نجاتش نمیداد.از ترس پاهاش رو تو شکمش جمع کرد و منتظر یک درد جدید شد.

×بم!ازش فاصله بگیر ،پسر.

بم به دستور صاحبش چند قدم از پسرک فاصله گرفت

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

بم به دستور صاحبش چند قدم از پسرک فاصله گرفت.مرد به سمتش رفت و کنارش زانو زد.

×هی تموم شد.نگران نباش ؛اون سگ مهربونیه و به کسی اسیبی نمیزنه.

وقتی تغییری از حال پسر ندید بهش نزدیک تر شد و در اغوش گرفتش.سعی کرد با نوازش کردن پشتش کمی بهش ارامش بده و اطمینان بده که جاش امنه.

×ارام باش جیمین.من اینجام و حواسم بهت هست.متاسفم؛ یون بهم گفته بود توی اتاقتی ؛فکر نمیکردم بیرون باشی واگرنه سگم رو تنها نمیذاشتم.

خیلی اهسته سرش رو بالا اورد و به چهره مرد نگاه کرد.با صدایی که به خاطر ترس میلرزید لب زد:

*تو نونام رو میشناسی؟

×بله .من و نونات دوستای خیلی نزدیکی هستیم،پس میتونی بهم اعتماد کنی.منم مثل اون مواظبتم.

*دوست پسرشی؟

با تعجب بهش نگاه کرد:

×فکر کنم اره.بیا بریم داخل لباسات گلی شدن؛باید عوضشون کنی.

*اون حرفتو گوش میده؟میشه بگی بره اون طرف تر؟

×جیمین ،اون سگ قصد اسیب زدن بهت رو نداره.فکر میکرد میخوای باهاش بازی کنی واسه همین دنبالت میومد.

سگش رو صدا زد و بهش دستور داد تا با پسر اشنا شه.سگ خیلی ارام بهشون نزدیک شد و خودش رو به دستای پسرک میمالوند.

جیمین سعی میکرد ازش فاصله بگیره، اما با لمس موهای نرم و خزه مانندش ،از حسی که بهش دست داده بود متوقف شد و لبخند محوی زد.نگاهی به مرد انداخت که بهش اطمینان داد چیزی واسه نگرانی وجود نداره.

love me(ویمین)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt