هر دو با دهان های باز به منظره روبرو شون خیره شده بودن.حتی تو گوشه ترین جای مغزشون هم انتظار دیدن چنین چیزی رو نداشتن.کل فضای زیر درخت هلو ،با ریسه ها و چراغ های کوچک نورانی شده بود.یه چادر توری ،یه میز که با عکس های کاپلیشون و کیک شکلاتی تزیین شده بود.یه سبد پر از خوراکی های مورد علاقه شون.
مدتی رو محو اطراف شدن و بالاخره بعد از گذشت چند دقیقه نه چندان کوتاه ، به خودشون اومدن.
یون کل حیاط رو دنبال پسرکش جست و جو میکرد ولی خبری ازش نبود.
-جیمین.....جیمین ....کوک بهش زنگ بزن ببین کجاست.
×همین الان
گوشیش رو از جیب کتش بیرون اورد و شماره اش رو که به نام موچی توت فرنگی سیو کرده بود گرفت.چندین بار تماس گرفت اما هر چی بهش زنگ میزد تماسش رو رد میکرد و همین باعث حرص خوردن و نگرانیش شده بود.میخواست باز هم تماس بگیره که پیامی از طرفش دریافت کرد.
× پیامک فرستاده بزار ببینم چی میگی:
*سلام هیونگ.
معذرت میخوام که بدون اطلاع دادن بهتون خونه نیومدم و باعث نگرانیتون شدم.امشب خونه بکهیون میمونم تا یکم با هم دیگه تنها باشید.متاسفم که از قبل بهتون نگفتم، ولی به نظرم رسید که هر دوتون به این تنهایی و خلوت نیاز دارید.از وقتی ته هیونگ رفته ،نونا بیشتر از قبل بهت نیاز داره ،پس لطفا بیشتر کنارش باش. امشب به هیچ چیز جز خودتون دو نفر فکر نکنید و نگران هیچ چیز نباشید؛من حالم خوبه و قرص هام رو هم سر وقتش خوردم.لیسا نونا هم قراره یه شام خوشمزه برامون درست کنه پس قرار نیست گشنه بمونم.امیدوارم امشب بهتون خوشبگذره .گوشه تراس یه یخچال مسافرتی گذاشتم.توش پر از خوراکیه .منقل رو هم با جکسون هیونگ اماده کردیم . از طرف من از نونا معذرت خواهی کن که بدون اجازه اش شب رو پیش بکهیون موندم . این بار واقعا دلم میخواست حداقل کاری که در توانم هست رو در قبال جبران محبتهاتون انجام بدم.
هر دوتا تون رو از ته قلبم دوست دارم.
میدونم که تو هم پیامم رو میخونی نونا ،پس واسه فردا یه ناهار خوشمزه درست کن که یه روز کامله که دستپخت فوق العاده ات رو نخوردم.از دست جکسون هیونگ هم عصبانی نشو.من مجبورش کردم که چیزی بهتون نگه ؛البته که کاملا نتونستم حریفش بشم و به جونی هیونگ تماس گرفته و باهاش هماهنگ کرد.
من دیگه باید برم پای درسام.شب بخیر.فردا بعد مدرسه میبینمتون.
اخر پیامش باعث شد خنده اش بگیره.
×وروجک رو نگاه؛خوب شناختتت.میدونه همیشه تو گوشی من فوضولی میکنی.
-هییییییی.....من فوضول نیستم ،فقط نگرانم که یه وقت چیزی بشه و بهم نگی.ولی اصلا فکرش رو هم نمیکردم بخواد چنین نقشه ای واسمون بکشه.پس کل اون پول ها رو واسه این جمع کرده بود.باورم نمیشه ؛اخه چطوری نفهمیدم چه نقشه ای تو اون مغز بازیگوش جوجه ایش داره.
YOU ARE READING
love me(ویمین)
Actionجیمین،پسری وه بدون دونستن گناهش،هر روز توسط پدرش شکنجه میشه. چی میشه اگر یه روز یه فرشته نجات به زندگیش بیاد و واسه همیشه از دست اون شیطان جهنمی نجاتش بده؟ زمانی درد رو بیشتر حسم میکنیم که چیزی رو از دست میدیم. مثل از دست دادن یکی از عزیزانمون.مثل ا...