صبح بعد از یه حمام مختصر و پوشیدن لباس هایی بکهیون واسش اماده کرده بود،برای خوردن صبحانه به همراه بک،به طبقه پایین رفت .لیسا یک میز مفصل ،با چند مدل غذای مختلف اماده کرده بود.به عنوان یک پزشک،اهمیت وعده صبحانه رو به خوبی مخصوصا تو این سن میدونست و برای همین همیشه سعی خودش رو میکرد تا بهترینها رو برای پسرش تدارک ببینه.
با شناختی هم که نسبت به جیمین داشت،میدونست که پسرک حسابی به تقویت شدن نیاز داره.
اون یه مادر فوق العاده و یه همسر وفادار بود.
درسته که لیسا تو نوجوانی دختر شیطون و سرکشی بود اما با ورود با شکوه مینهو به زندگیش ،تبدیل به زنی ارام و وفادار به خانواده شده بود.مینهو باهاش کاری کرد که به هیچ چیز جز ارامش خانوادش اهمیت نده.درسته که بیشتر اوقات تو ماموریت بود،اما همون زمان کوتاهی رو هم که کنار لیسا و پسرش بود ،تمام و کمال در خدمتشون بود و لحظه به لحظه نبودنش رو براشون جبران میکرد و بهشون عشق میورزید.
مینهو مردی خوشتیپ،پولدار،وفادار،خوش برخورد،مهربون و در کل یه مرد کامل بود و تهنا مشکل شغلش بود.
لیسا اما هیچ وقت گلایه ای در این بابت نداشت.البته این ماله بعد از به دنیا اومدن بکهیون بود .قبل از اضافه شدن پسرکش به خانوادشون همیشه از مینهو بابت غیبت های طولانی مدتش شکایت میکرد و باعث رنجش خودش و همسرش میشد.هر بار هم این مینهو بود که با کادوهای کوچک و بزرگش ،همسرش از دلش درمیاورد.
با اومدن بکهیون،اونقدر سرش شلوغ شده بود که دیگه کمتر فرصت فکر کردن به نبود مردش داشت و حسابی مشغول انجام وظایف مادریش شده بود.
با صدای پسرش از فکر بیرون اومد.
!مامان؛حالت خوبه؟
؟اره عزیزم.چطور؟
!اخه خیلی تو فکری.
؟اها؛نه چیزی نیست عزیزم ،فقط داشتم برنامه های امروزم رو با خودم مرور میکردم.فکر کنم امشب یکم دیرتر از همیشه برگردم خونه.میخوای امشب رو بری پیش مادربزرگ بمونی ؟
!نه .من قبلا هم تنهایی خونه موندم.اگر برم خونه مادربزگ باز میخواد راجب چیزهایی حرف بزنه که علاقه ای به شنیدنشون ندارم و اخر سر هم بحثمون میشه.
؟باشه عزیزم هرجور خودت دوست داری.اگر نمیخوای بری مشکلی نیست.
*بک؛چرا نمیای پیش من؟
!تو خونه خودمون راحت ترم .میخوام وقتی بابا برمیگرده ،خونه باشم.
؟بک،پسرم.پدرت فعلا تو ماموریت و قرار نیست به این زودی برگرده.بعدش هم خودت که میدونی ،همیشه قبل برگشتن زنگ میزنه و بهمون اطلاع میده.
!شاید اینبار بخواد سوپرایزمون بکنه .(زیر لب اضافه کرد)اون همیشه واسه تولدم خودش رو میرسونه.
YOU ARE READING
love me(ویمین)
Actionجیمین،پسری وه بدون دونستن گناهش،هر روز توسط پدرش شکنجه میشه. چی میشه اگر یه روز یه فرشته نجات به زندگیش بیاد و واسه همیشه از دست اون شیطان جهنمی نجاتش بده؟ زمانی درد رو بیشتر حسم میکنیم که چیزی رو از دست میدیم. مثل از دست دادن یکی از عزیزانمون.مثل ا...