ساعت نزدیکای دو صبح بود،ولی هر کاری که میکرد نمیتونست بخوابه.با اینکه به جونگ کوک قول داده بود هر وقت احساس کرد میترسه و نمیتونه تنهایی بخوابه بهش بگه تا بره به اتاقش و پیش اون بخوابه، اما هیچ علاقه ای به خراب کردن خلوت ، زوج مورد علاقه اش نداشت.
به خوبی متوجه تنش ها و مشکلاتی که تو رابطه هیونگ و نوناش وجود داشت مطلع بود ؛برای همین نمیخواست به خاطر یه ترس ساده یه مشکل به بقیه مشکلاتشون اضافه کنه.
از طرفی هم نمیتونست تنهایی تو اتاق بخوابه .درسته که نزدیک به پنج ماه ی از تنهای خوابیدنش تو اتاق شخصیش میگذشت اما هنوز نسبت به محیط های جدید حساس بود و کمی زمان میبرد تا بهشون عادت کنه.حتی برای عادت کردن به اتاق خودش هم،نامجون و جین به نوبت ،تا مدتی شبها کنارش بودن تا کم کم با محیط اخت بگیره و بتونه تنهایی بخوابه.وقتی دید افکارش خیال اروم گرفتن ندان،سعی کرد خودش رو با تکالیفش سرگرم کنه تا شاید با خستگی بتونه بر ترسش غلبه کنه.
بعد از یک ساعت و تموم شدن تکالیفش ، دید خستگی هم روش تاثیری نداره ،پس تصمیم گرفت حداقل خودش رو با خوراکی و فیلم دیدن مشغول کنه.از اتاقش خارج شد و تمام تلاشش روکرد تا با کمترین صدای ممکنه قدم هاش رو برداره.به طبقه پایین که رسید متوجه روشن بود چراغ های اشپزخانه شد.
به ارامی وارد اشپزخانه شد و با تک سرفه ای شخصی رو که اونجا بود رو از حضور خودش مطلع کرد.
تهیونگ که تازه متوجه جیمین شده بود ،به سمتش برگشت و به کابینت پشتش تکه داد و بهش لبخند زد.
+ساعت از سه هم گذشته؛چرا هنوز نخوابیدی؟
*خوب.....راستش .....خوب....تو هواپیما یکم خوابیده بودم واسه همین خیلی خسته نیستم وخوابم نبرد.
پوزخندی زد و با تاسف سری تکون داد.
+اصلا دروغگوی خوبی نیستی جیم.
کمی بهش نزدیک شد.
+ چرا وقتی هنوز میترسی ، اصرار میکنی که تنها بمونی؟میدونم که میخوای به بقیه ثابت کنی که چقدر نغییر کردی و قوی تر از قبل شدی،اما بهتره بدونی که چنین چیزی ارزش سلامتی روحیت رو نداره.
*حقیقتش،نمیخواستم به خاطر من نونا و کوک هیونگ جدا از هم بخوابن.اونا دارن تمام تلاششون رو برای رابطه شون میکنن و این درست نیست که به خاطر یکی مثل من بینشون بیشتر از این فاصله بیوفته و تبدیل بشم به باری اضافه روی شونه هاشون.
YOU ARE READING
love me(ویمین)
Actionجیمین،پسری وه بدون دونستن گناهش،هر روز توسط پدرش شکنجه میشه. چی میشه اگر یه روز یه فرشته نجات به زندگیش بیاد و واسه همیشه از دست اون شیطان جهنمی نجاتش بده؟ زمانی درد رو بیشتر حسم میکنیم که چیزی رو از دست میدیم. مثل از دست دادن یکی از عزیزانمون.مثل ا...