پارت نهم

156 22 0
                                    

  با کمک همدیگه  وسایل ناهار رو به الاچیق بردن و در کنار هم، از دست پخت بینظیر جین و کیک فوق العاده خوش بوی و خوشمزه  یون ،لذت بردن.

بعد از تموم شدن غذاشون،با اصرار و خواهش فراوان  جیمین ، جین و نامجون همراهش به سمت دریا رفتن.جیمین اولین بار بود که دریا رو از نزدیک میدید ،واسه همین خیلی ذوق داشت و با کشید دست دو تا هیونگش ،سعی داشت سرعت راه رفتنشون رو بیشتر کنه.با  رسیدن به فاصله ای  که تا دریا مدنظرش بود  ، دستانشون رو رها کرد و به سمت موج های خروشان دوید.با صدای بلند قهقه میزد و بالا و پایین میپرید .درست مثل یه پسر بچه هفت ساله رفتار میکرد.اما این میان  هیچ خبر نداشت که شخصی از دور نظاره گرشه و با این کار هاش داره بیشتر از قبل خودش رو تو دل اون فرد  جا میکنه و کاری میکنه که حتی نفس کشیدن هم براش سخت بشه.

هر چی بیشتر تلاش میکرد تا نسبت به پسرک بی توجهی کنه ،نمیشد که نمیشد.هر لحظه سعی داشت خودش رو  قانع کنه  ،حسی که نسبت به پسر داره فقط از روی  ترحمه و نه بیشتر.به خودش تلقین میکرد که احساساتش فقط به خاطر گذشت تلخ و سخت پسرک بوده.

درسته که از هفده سالگیش متوجه  شده بود ، گرایشش نسبت به مرد ها است نه زن ها اما این دلیل خوبی واسه پذیرفتن گرایش شدید ش نسبت  به جیمین نبود.

به هیچ عنوان نمیتونست نسبت به تفاوت سنی هشت سال شون بی تفاوت باشه و ازش چشم پوشی کنه.جدا از همه ی اینها ،تهیونگ هیچ اطلاعی راجب گرایش جنسی جیمین نداشت و به هیچ عنوان نمیخواست با ابراز علاقه و هر رفتار دیگه باعث حس نا امنی در دل  پسرک بشه.

نمیخواست به خاطر هوس های زود گذر پسرک رو ازرده کنه.

یکی از دلایلی هم که میخواست خودش شخصا به دبی بره ،دوری از جیمین بود.به خودش اطمینان داده بود ،با یه مدت دوری،بیبی نوتلاش از ذهنش میره و همه چیز درست میشه.

ولی افسوس که زندگی هیچ وقت طبق برنامه های و خواست ما پیش نمیره.

.........................................................................................................

بعد از کلی خوشگذرونی و خوردن شام،تصمیم گرفتن با هم فیلم ترسناک ببینن و کمی مشروب بنوشن.جیمین که علاقه ای به دیدن اون فیلم نداشت تصمیم گرفت به اتاقش بره تا قبل از خوابش کمی به درس ها و تکالیفش بندازه.

هر کدوم از کاپل ها ،گوشه ای از حال رو برای خودشون انتخاب کرده بود و به صفحه ی تلویزیون خیره شده بودن.

جین سرش رو روی پاهای نامجون گذاشته بود و نامجون به ارامی مشغول نوازش کردن موهای مشکی همسرش بود.

هوسوک هم سرش رو روی شونه یونگی گذاشته بود و غرق تماشای فیلم شده بود.

یون هم تو بغل جونگ کوک جا گرفته بود و اجازه داده بود مردش به ارامی شونه هاش رو نوازش کنه.ارامشی که اغوش مردش بهش میداد ،تو هیچ چیزه دیگه ای پیدا نمیکرد.اون مرد،از وقتی که وارد زندگیش شده بود هیچ وقت تنهاش نگذاشته بود؛حتی زمانی که ایو رو برای ازدواج انتخاب کرده بود ،از دور حواسش به پروانه ی طلاییش بود تا مبادا کسی بهش اسیبی برسونه.

love me(ویمین)Where stories live. Discover now