پارت بیست و یکم

146 33 9
                                    

نگاهی به ساعتش انداخت.تا نیم ساعت دیگه ساعت کاری تموم میشد و میتونست برگرده عمارت.یونگی چندتا پرونده واسه امضا اورده بود ،پس سعی کردتا قبل از رفتن به همشون یه نگاه کوتاه بندازه و امضای هاشون رو انجام بده.

جونگ کوک و یون مدتی بود که دیگه به شرکت نمی امدن و از دور به کارهاشون میرسیدن.بهشون حق میداد که حالا حالا ها اتفاقات اخیر رو فراموش نکنن.همون طور که خودش هنوز نتونسته با هیچ کدومشون کنار بیاد.

قبول کردن شرایط برای همشون سخت بود اما  بالاخره یک روزی باید باهاش کنار می امدن .نمیتونستن که تا اخر عمر با فکر کردن به چیزهایی که اتفاق افتاده بود ، خودشون رو تا ابد عذاب بدن.

بعد از تموم شدن کارهاش،گوشیش رو برداشت و به سمت پارکینگ رفت.بعد از روشن کردن ماشین اول به سمت فروشگاهی که مدنظرش بود به راه افتاد.برعکس چیزی که فکر میکرد ،تنوعشون بیشتر از تصوراتش بود و همین انتخاب رو براش یکم سخت کرده بود ؛اما بالاخره بعد از ده دقیقه تونست با راهنمایی یکی ازفروشنده ها چیزی رو که میخواست پیدا کنه  و به عمارت برگرده.

مثل همیشه عمارت تو سکوت مخصوص خودش غرق بود و هر کسی مشغول انجام کارهای خودش بود.بعد از سر زدن به جونگی که در حال بازی با  جونگ کوک  بود ،به طبقه ی بالا رفت.بعد از چند ضربه به در وارد شد و به تخت بزرگی که اونجا بود  ، رفت.

+سلام عزیزم.واقعا معذرت میخوام بابت دیر کردنم.امروز یه کم کارها زیاد بود واسه همین  بیشتر از همیشه طول کشید .ولی به جاش برات یه چیزه خوب گرفتم.جین میگفت این خیلی بهت کمک میکنه .اینطوری موقع استراحتت هم میتونی رو خودت کار کنی و این هم به روند درمانت کمک میکنه هم دیگه حوصله ات خیلی سر نمیره .

بعد از عوض کردن لباسهاش ،به سمت پنجره رفت و بعد از کشیدن پرده ها به سمت تخت برگشت و گوشه ای از اون دراز کشید.

+اجوما گفت شام تا یک ساعت دیگه اماده میشه .بیا تا اون موقع یه کوچولو بخوابیم و بعد از شام یکم دیگه با هم  تمرین کنیم.

تن لاغرش رو بیشتر به اغوشش کشید و بعد از کاشتن بوسه ای روی موهای کوتاهش ،هر دو تسلیم عالم رویا شدن.



فلش بک به یک ماه قبل

٪من.......من متاسفم......................................

جونگ کوک  خیلی ناگهانی به سمت جین حمله ور شد و یقه اش رو محکم تو دست هاش مشت کرد.تو صورتش غرید :

×چی میگی ،جین؟یعنی چی که متاسفم؟حرف بزن عوضی.

نامجون به سمتشون اومد و یقه ی جین رو از تو مشت جونگ کوک بیرون کشید.

/کافیه کوک.

×چی کافیه هیونگ؟(رو به جین ادامه داد)برگرد تو اون اتاق لعنتی و پسرم رو بهم برگردون .

love me(ویمین)Where stories live. Discover now