نیمه های شب بود که به عمارت رسید.کل روز رو همراه گونگ یو،مشغول بررسی پرونده ها و متن معاملات باندهای مختلف بود .
باید از همون اول ،متوجه میشد که که هر کدوم از باندها دقیقا چه معاملاتی رو انجام میدن. ته در کنار قدرت ،نیاز داشت تا حمایت بقیه باند ها رو هم به دست می اورد ؛در این صورت موانع احتمالی که تو مسیرش بود رو کمتر میکرد.
از قدیم گفتن دشمنه دشمنت ،دوستته؛پس باید هر کسی رو که دشمن عاملین ترور پدرش حساب میشد رو جذب میکرد وبه طرف خودش میکشوند.
بعد از توقف ماشین تو حیاط عمارت،پیاده شد و به داخل رفت. عمارت تقریبا تو خاموشی غرق شده بود و جز چند تا اباژور ،منبع روشنایی دیگه ای نداشت.
این موضوع کمی باعث نگرانیش شد ؛چرا که همیشه یون تا زمان برگشتنش منتظرش میموند وخودش رو با انجام کارهاش سرگرم میکرد .به تصویر اینکه ممکنه خواهرش بیمار شده باشه ،تصمیم گرفت به اتاق خواهرش بره از وضعیتش مطلع شه.
به سمت پله ها رفت و بعد از رسیدن به طبقه دوم وارد سومین اتاق سمت چپ شد.چند ضربه به در زد اما با نشنیدن جوابی به ارامی در اتاق رو باز کرد.
چیزی رو که میدید باور نمیکرد.محال بود یون به کسی اجازه خوابیدن تو اتاقش رو بده ،حتی وقتی بچه بودن هم به برادرش هم اجازه نداده بود؛اما حالا پسرک رو در حالی که هر دو به خواب رفته بودن در اغوش کشیده بود.اصلا اون پسر ،کی بهوش اومده بود که خبر نداشت.میخواست جلوتر بره که دستی جلوش رو گرفت.
/ته.....بزار بخوابن.جفتشون خسته اند و به خواب نیاز دارن.
+جین هیونگ .کی به هوش اومد؟
جین بعد از بستن دراتاق ، ته رو به سمت اشپزخانه هدایت کرد و شروع به درست کردن دمنوش مخصوص خودش کرد.
/نزدیکای ظهر بود که بهوش اومد.خیلی ترسیده بود واسه همین یون اون رو به اتاق خودش برد تا هم از فضای اتاق درمان دور بشه هم بتونه کنارش باشه و ازش مراقبت کنه.
+حالش بهتره؟هنوز رنگ پریده به نظر میرسید.
/مگه یه شبه به این وضع رسیده که حالا انتظار داشته باشیم یه شبه حالش کامل خوب شه.....من حتی شک دارم که ریه هاش کاملا درمان بشن.احتمالا تا اخر عمرش مجبوره از اسپری اسم استفاده کنه.تازه اینا مربوط به جسمشه ،خدا میدونه که روحش چقدر اسیب دیده .
+فردا با نامجونی هیونگ صحبت میکنم تا بهش مشاوره بده.....هیونگ...من میخوام تمام تلاش خودم رو برای بهبود روح و جسمش بکنم.
/یون هم همین تصمیم رو داره.مطمعن باش هم من هم نامجون تمام تلاشمون رو واسش میکینم،حتی اگر تو نخوای.باورت نمیشه چقدر کیوت و با نمکه.وقتی میترسه سرش رو میندازه پایین و شروع میکنه به بازی کردن با انگشاتاش ...وایی خدای من انگشتاش خیلی کوچولو و کیوتن.....
YOU ARE READING
love me(ویمین)
Actionجیمین،پسری وه بدون دونستن گناهش،هر روز توسط پدرش شکنجه میشه. چی میشه اگر یه روز یه فرشته نجات به زندگیش بیاد و واسه همیشه از دست اون شیطان جهنمی نجاتش بده؟ زمانی درد رو بیشتر حسم میکنیم که چیزی رو از دست میدیم. مثل از دست دادن یکی از عزیزانمون.مثل ا...