-6-

232 58 39
                                    

"میدونی ببرا چقدر زندگی میکنن؟"

-"نه."

"میدونی یه شیر چندتا دندون داره؟"

-"نمیدونم."

"تاحالا یه خرس از نزدیک دیدی؟"

-"نه."

"برنامه کودک میبینی؟"

-"نمیبینم."

"رنگ مورد علاقت چیه؟"

-"بچه!."

صدای نسبتا بلند لیام باعث بالا پریدن شونه‌های کوچیک پسر بچه شد و با چشم‌های گرد شده‌ای به صورت کلافه محافظ جدید‌ه‌ش خیره شد.

"بله، لیام؟"

-"فقط ساکت باش و چیزی نگو!"

نگاه خسته لیام روی صورت پسر بچه چرخید و با دیدن ثابت بودن لب‌هاش، نفس عمیقی کشید و دوتا دکمه اول پیراهن سفید رنگش رو باز کرد.

احساس گرما از صبح احاطه‌ش کرده بود و به وضوح متوجه میشد که چیزی راجع به بدنش درست نیست! بعد از تزریقی که صبح و یکی دیگه رو بعد از مهدکودک لئو انجام داده بود، تمام تنش درحال سوختن بود و احساس تشنگی خیلی سریع به سراغش میومد!

"مارلین کی میاد، لیام؟"

صدای آروم پسر بچه توی اتاقک نسبتا بزرگ ماشین پخش شد و لیام نیم نگاهی به صورت ناراحتش انداخت.
منتظر نشستن جلوی دادگستری برای تموم شدن کار آقای مالیک هردوشون رو کلافه کرده بود.

لئو، درست روی صندلی رو به روی لیام نشسته بود و کاری جز خیره شدن به اون ورزشکار معروف رو نداشت.

-"یکم دیگه منتظر میمونیم بعد بهش زنگ میزنم."

دستش رو پشت گردنش کشید و سرش رو با خستگی به پشتی چرم صندلی تکیه داد. تمام تایم مهدکودک رو روی صندلی نشسته بود و صدای جیغ و داد بچه‌های کوچیک رو تحمل کرده بود. برخلاف انتظار، هیچ آدم مشکوکی رو ندیده و همه چیز خیلی عادی پیش رفته بود.

نفس عمیقی از سینه‌‌ش خارج شد و با چنگ زدن به کنار پنجره، کمی شیشه رو پایین داد و با ورود هوای خنک به داخل، نفس سنگینش رو از سینه‌ش بیرون داد.

"شد دوازده بار."

-"دوازده بار چی؟"

"که نفس عمیق میکشی."

پسر بچه‌ با صدای معصومی به زبون آورد و لیام با شنیدن صدای آشنایی که رفته رفته واضح‌تر میشد، نگاهش رو به پنجره داد و همون لحظه، در باز شد و تنها فرد باقی مانده داخل ماشین نشست.

+"نگران نباشید خانوم، من با قاضی حرف میزنم. فقط تا زمان بعدی دادگاه با هیچکس راجع به مرگ همسرتون حرف نزنید."

Nemo (ziam)Where stories live. Discover now