-18-

163 39 4
                                    


تمام شب رو درحال تمرین با کیسه بوکس گذرونده بود و فقط یک ساعت موفق به خوابیدن شده بود. بلافاصله بعد از طلوع خورشید به درمانگاه دکتر مراجعه کرده بود و بعد از دادن شرح حال کامل، ناگوار ترین خبر زندگیش رو شنیده بود.

بدنش رسما روانی شده بود و حالا سرخود میتونست فرومون منتشر کنه، اسلیک بیرون بده، یا در کمال بدبختی توی هیت فرو بره!

"بهت تبریک میگم لیام، فرومونات دارن به جنس اصلی خودشون برمیگردن اما به دلیل سردرگمی ژن‌های بدنت، ممکنه یمدت علائم عجیبی از خودت نشون بدی، مثل دوره هیت نامنظم یا ناتوانی توی کنترل اسلیک و فرومونت."

پسر با شنیدن اون حرف‌ها از زبون دکتر احساس میکرد بار دیگه دنیا به آخر رسیده و هر لحظه باید به زندگیش خاتمه بده! تجربه هیت در هر سی روز یک‌ بار به حد کافی عذاب آور بود و حتی تصور اینکه ممکن بود تمام روز یا ساعتی مشخص و یا کل هفته رو هیت باشه، وحشت زده‌ش میکرد!

-"گرگ نفرت انگیز."

زمزمه آرومی که با تنفر بیرون داد، باعث درد گرفتن خفیف عضلات تنش شد و لیام به وضوح ناراحت شدن گرگ درونش رو احساس کرد. هربار یادآوری اینکه کالبدش رو‌ با یک گرگ شریک شده بود عصبیش میکرد و باعث میشد نسبت به تمام امگا‌ها و مردمش نفرت بورزه.

کجای اینکه شهوت جای عقل رو بگیره لذت بخش بود؟ درواقع لیام متنفر بود از وقتایی که بدنش سرخود تصمیم میگرفت اون مایع لزج رو از پشتش بیرون بده، یا با پخش کردن بو‌های مختلف تمام احساساتش رو برای اون آلفاهای عوضی رو کنه!

ترجیح می‌داد یک آلفای قلابی باشه تا یک امگای واقعی. اما این مسئله ممکن بود به قیمت جونش تموم بشه و لیام مجبور بود از گرگ زندانی شده درونش اطاعت کنه!

-"نمیتونی وقتی کنار اونی آرومتر باشی؟"

لیام با یادآوری تمام بی‌قراری‌های گرگش در کنار زین، زیر لب به زبون آورد و نگاهش رو به پسر بچه‌ای که از پله‌های سرسره بالا میرفت دوخت. بدنش به وضوح مخالفت خودش رو اعلام کرد و لیام متوجه هیجان زده شدن گرگش با به وسط اومدن اسم زین شد.

-"حتی با اومدن اسمش‌هم هیجان زده میشی؟ مسخره!"

لحن تمسخر آمیز پسر به سمت گرگ کالبدش فقط کنایه‌ای به سمت خودش بود. چرا که ضربان آروم قلبش با به میان اومدن اسم مرد ریتم منظم خودش رو از دست داده بود و این‌بار گرگ تقصیری نداشت!

پسر ناخودآگاه دل داده بود و برای فهمیدن، عجله‌ای نداشت.

+"لیام میشه توهم بیای بازی؟"

تمام افکار پسر با صدای بلند لئو پراکنده شد و نگاه خیره لیام بین سرسره آبی رنگ و پسر بچه چرخید.

Nemo (ziam)Onde histórias criam vida. Descubra agora