-16-

136 38 8
                                    


رایحه، رایحه، رایحه!

بوی ترکیب شده بدن پسر با شامپو‌های معطر فضا رو پر کرده بود و مشام دادستان از حجم شیرین بودن اون بوی خواستنی میسوخت! تمام تنش داخل کوره آجر پزی درحال سوختن بود و با مشت کردن دست‌هاش، جلوی خودش رو برای بچنگ کشیدن اون بدن ورزیده میگرفت، اما سخت بود!

-"فکر میکنم لئو داخل آشپزخونه باشه، پس میتونی شروع کنی."

با صدای هشداردهنده‌ای به نگاه‌های گاه و بی‌گاه مرد پایان داد و پیام مخفی شده داخل صداش به گوش زین رسید.

(دست از خوردن من بردار و شروع کن!)

مرد اطمینان داشت که لیام یه همچین جمله‌ای رو بین کلماتش مخفی کرده بود.

+"خب.. درواقع من نمیدونم لئو تا کجا پیشروی کرده اما سعی میکنم کامل توضیح بدم تا متوجه بشی."

چشم‌های دو رنگه پسر به نگاه روشن مرد با کنجکاوی گره خورده بود و در انتظار شنیدن باقی جملات انتظار میکشید.

صدای گاه و بی‌گاه خنده‌های لئو و حرف‌های نامفهوم پیش‌خدمت‌ها سکوت نشیمن‌گاه رو میشکست و مرد، درست رو به روی پسر نشسته و یکی از اسرار مهم زندگیش رو برای اون امگا بازگو میکرد.

با استفاده از اعتماد نانوشته‌ای که هرچند زود، اما با مهر عمیقی بین اون دونفر پیوند خورده بود.

+"لئو از خون من نیست.. و وقتی حدود یک سال داشت، توسط مادرش به من سپرده شد."

لیام، با ابروهای بالا رفته از تعجب، لب پایینش رو به آرومی خیس کرد و متوجه تغییر جهت نگاه مرد به سمت لب‌هاش نشد. هوای جریان گرفته، برای پسر آزاد و برای مرد خفه بود!

-"حدس میزنم مادرش توی زندان باشه و قبلا موکل تو بوده، درسته نه؟"

+"دقیقا درست حدس زدی! چندسال پیش آنا یا مادر لئو تصمیم به ترک مواد مخدر میگیره اما همسرش که حال درستی‌هم نداشته به شدت باهاش درگیر میشه و آنا مجبور میشه که برای دفاع از خودش، همسرش رو توسط چاقو به قتل برسونه.. تمام شواهد بر علیه آنا بود و من فقط تونستم مجازات اعدام رو به حبس ابد تغییر بدم.. درواقع تو یکی از ملاقات‌ها درخواست کرد که اجازه ندم لئو به پرورشگاه فرستاده بشه."

-"و توهم چون عذاب وجدان داشتی قبول کردی؟"

نفس عمیقی از سینه مرد خارج شد و با کمی مکث نگاه متاثر شده پسر رو از زیر نگاه گذروند و سرش رو به نشونه تایید حرکت داد.

+"اولش آره، اما با دیدن اون بچه همه چیز عوض شد.. من خیلی وقته که لئو رو برای خودم میدونم و نه اون پدر حرومزاده‌ش!"

لیام از ته قلب صداقت بیش از حدی رو برای خودش طلب میکرد که به راحتی فحش دادن اون مرد رو جذاب بدونه اما متاسفانه به این درجه از راست‌گویی هنوز نرسیده نبود!

Nemo (ziam)Where stories live. Discover now