"طبق معمول این بسته باید برای تو باشه."مربی با وارد شدن به سالن باشگاه به زبون آورد و لیام با خاموش کردن و پایین اومدن از روی تردمیل، حوله دور گردنش رو بین دستهاش گرفت و سمت نایل قدم برداشت.
-"توی صدات حسادت حس کردم."
چشمهای مربی با تمسخر چرخیدند و بسته غذا رو روی کانتر پرت کرد. جالبه. سه نوع مختلف از غذا رو سفارش داده بود.
"حسادت؟ اتفاقا خیلی خوشحالم که آلفات دو هفتهس چند مدل غذا با نوشیدنی و پیش غذاهای مختلف رو میفرسته اینجا و حتی مطمئن میشه که خوردی!"
-"اول، اون آلفای من نیست، نه فعلا. و دوم، دو هفته و پنج روز!"
نایل، دست به سینه کنار پسر که مشغول باز کردن بستههای غذا بود به کانتر تکیه داد و بار دیگه چشمهاش با تمسخر چرخیدند.
"آلفات نیست ولی از مامان و بابای من بیشتر سکس داشتید. صادقانه بگم، اگر جای تو بودم همین امروز میبردمش کلیسا و باهاش ازدواج میکردم، چون هیچ احمقی حاضر نیست هرروز صبحونه و نهار و شام رو برای دوست پسرش بفرسته!"
خنده آرومی از بین لبهای لیام بیرون پرید. با باز کردن بسته اول، بوی پاستا به مشام رسید و نگاه نایل به سمت غذا کشیده شد.
"لعنتی. خیلی توی انتخاب غذا خوش سلیقهس."
-"یکم دیگه ادامه بدی فکر میکنم روش کراش زدی."
"فکر کردی تا الان نزدم؟"
چشمهای باریک شده پسر با تهدید روی نایل نشستند و در پاسخ، به مرد ابروهاش رو بالا داد.
"اصیل زاده، جذاب، پولدار، خوش چهره و مشهور! با چیزهایی که تعریف کردی میشه گفت اخلاقشم خوبه. کراش نزدم عاشقش شدم."
نگاه تیز پسر از روی مربی برداشته شد و با بستن ظرف غذا جهت جلوگیری از سرد شدن، بسته بعدی رو جلو کشید و باز کرد.
-"تلاشت رو بکن، مهم اینه که چشمهای اون من رو میبینه!"
"لعنتی، حتی سالاد هم برات فرستاده! هیچوقت برام عادی نشد از روز اول هربار بیشتر شوکم میکنه."
لبخند محوی گوشه لبهای پسر شکل گرفت و نفس عمیقی برای دلتنگی زیادی که حس میکرد، از سینهش خارج شد.
دو هفته و پنج روز بود که از دیدن اون مرد میگذشت.
نوزده روز از وقتی که از خونه بیرون اومده بود میگذشت و تو این زمان تمام مدت فقط تمرین کرده بود، طوری که توی باشگاه میخوابید و اگر زین اون غذاها رو براش نمیفرستاد حتی مطمئن نبود فرصتی برای درست کردن غذا داشته باشه.
YOU ARE READING
Nemo (ziam)
Fanfiction"-از من چی میخوای؟ +بادیگارد پسرم باش!" ژانر: امگاورس/ فلاف/ اسمات. کاپل: زیام. (زین تاپ) -تمام شده-