-end-

269 44 25
                                    

"یعنی اگر من آلفا باشم میتونم با لیام ازدواج کنم؟"

پسر بچه با جلو کشیدن بدنش از بین دوتا صندلی به نیم رخ پدرش خیره شد. صدای خنده زین و پاسخی که داد گره ابروهای پسر بچه رو محکم کرد و لئو با قهر دست به سینه به صندلی تکیه داد.

+"نمیتونی چون لیام برای منه."

"تو نامردی کردی مارلین! لیام میتونست برای من باشه اگه من زودتر میدیدمش!"

+"خدای من.. تو فقط یه بچه هفت ساله‌ای لئو.. اصلا درست نیست راجع به پدر آیندت اینطوری حرف میزنی!"

لب‌های پسر بچه با اخم‌های گره خورده ای جمع شد و حتی یک سانت‌هم نگاهش‌ رو از روی ورودی درمانگاه جدا نکرد.

"من نمیخوام پدرم باشه، میخوام باهاش ازدواج کنم!"

نگاه مرد به سختی با کنترل کردن خنده‌ش از آینه به چهره تخس و ناراحت پسرش افتاد و لبخند پررنگی زد.

+"تو هنوز بچه‌ای وقتی بزرگتر شدی میتونی یکی مثل لیام رو پیدا کنی و باهاش ازدواج کنی."

"من یکی مثل لیام رو نمیخوام من خودش رو میخوام!"

نفس عمیقی از سینه مرد بیرون کشیده شد و با حرکت دادن سرش به نشونه تاسف به ورودی درمانگاه خیره شد.

+"نمیفهمم چرا ناگهانی باید همچین چیزی رو بخوای."

اتاقک ماشین داخل سکوت ناگهانی‌ای فرو رفت و بعد از چند ثانیه صدای آروم پسر بچه باعث بالا رفتن ابروهای مرد شد.

"اون تو رو بیشتر از من دوست داره. و تو رو میبوسه! من دیدم که هربار صورتت رو میبوسه. و اینکه شب‌ها پیشت میخوابه."

نگاه مرد از توی آینه به صورت پسرش گره خورد و خنده آرومی از بین لب‌هاش بیرون اومد. پسر کوچولوش واقعا شیرین بود.

+"الان میفهمم چرا ماهی‌ها بچه‌های خودشون رو میخورن. چون اگه بازهم به این شیرین بودنت ادامه بدی منم میخورمت پسر کوچولو!"

"ددی! من جدی حرف میزنم!"

ابروهای مرد بالا رفت و با تک خنده آرومی به نگاه اخم آلود پسرش از توی آینه خیره شد.

+"منم جدی حرف زدم عزیزم، واقعا میخورمت."

"میدونی چیه؟ اصلا با هردوتون قهرم."

+"واو! یکی اینجا خیلی بهونه گیر شده‌."

با دریافت نکردن پاسخی از طرف پسر بچه لبخند محوی گوشه لب‌های مرد شکل گرفت و با دیدن خارج شدن لیام از درمانگاه، لبخنده‌ش بزرگ‌تر شد.

+"من مطمئنم که لیام هردومون رو به یک اندازه دوست داره."

"اینطوری نیست! دروغ میگی."

Nemo (ziam)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon