_هی مینی تو نباید این طوری بدوی، خطرناکه، ممکنه بخوری زمین.
پسر بچه با لبایی آویزون سرشو پایین انداخت :من دویدنو دوست دارم.
هونگ جونگ با لبخندی مهربون روی دو پاش نشست تا بتونه صورت پسر بچه رو ببینه :میدونم که دوست داری اما دویدن توی زنگ تفریح خیلی خطرناکه... ببین چی همه بچه اینجا توی حیاطه امکان داره تو به یکی برخورد کنی و هر دو تون صدمه ببینین... اگه پسر خوبی باشی زنگ ورزش که شد بهت اجازه میدم هر چقدر که خواستی بدوی باشه.
لبخند بامزه ای روی لب مینی نشست، بوسه ای سریع به گونه ی معلمش زد و به طرف لوازم بازی رفت :تو زیادی این بچه ها رو لوس میکنی.
هونگ جونگ با همون لبخند روی لبش از جا بلند شد و کنار همکارش ایستاد :دقیقا این چیزیه که اونا نیاز دارن... اونا هنوز بچه ان و باید لوسشون کنیم.
چانگ هی پوزخندی زد :این بچه ها فقط دردسرن.هونگ جونگ اینبار اخم کرد و دستاشو توی هم دیگه گره کرد :تو که همچین تفکری داری چرا اصلا معلم شدی...
چانگ هی سری تکون داد :بیخیال این حرفا بگو ببینم بلاخره خونه پیدا کردی یا هنوز توی موتل زندگی میکنی.
هونگ جونگ همون طور که مراقب بچه های کلاسش بود گفت :چند جایی رو دیدم اما به درد من نمیخورن... اما بلاخره یه جایی پیدا میکنم.
چانگ هی عصبی دستشو مشت کرد و به کف دست راستش کوبید :من اون صاحب خونه ی عوضی تو رو پیدا کنم میکشمش... اصلا من نمیفهمم تو چطوری میتونی این طوری آروم باشی و عصبانی نباشی... اون مردک خپل عوضی فقط به خاطر اینکه تو ردش کردی از خونه پرتت کرده بیرون اون وقت این طوری لبخند به لب داری بچه ها رو نگاه میکنی... الان 2 ماهه که داری توی موتل زندگی میکنی، باید بری ازش شکایت کنی میفهمی.
هونگ جونگ به طرفش برگشت صورت همکارش سرخ شده بود از خشم :معلم کانگ بخوای این طوری حرص بخوری تولد دختر کوچولوت رو نمیبینی ها... نگران منم نباش به همین زودی ها یه جایی رو پیدا میکنم.ساعت نزدیک 8 شب بود که به موتل برگشت، به طرف مسئول رفت و کرایه یه هفته اش رو روی پیشخوان گذاشت :آقای معلم نیاز نیست این قدر زود کرایه رو پرداخت کنی.
هونگ جونگ سری به نشونه ی ادب خم کرد :ازتون ممنونم جناب رئیس.
به سمت اتاقش رفت و قفلش رو باز کرد و داخل شد، کیفش رو روی زمین گذاشت و برق رو روشن کرد، لباسش رو در آورد و توی سبد لباسهای کثیف انداخت و داخل حموم شد.
دوش رو باز کرد و گذاشت تن خسته اش مهمون آب گرم بشه تا کوفتگی بدنش رفع بشه، دستاش آروم لای موهاش حرکت میکرد و اجازه میداد قطرات آب راحت تر به پوست سرش برخورد کنن.
امروز مادرش بهش زنگ زده بود و ازش خواسته بود اگه میتونه کمی پول براشون بفرسته، برای همین هونگ جونگ نیمی از حقوقش رو که دیروز دریافت کرده بود برای مادرش ریخته بود.
معلمی شغلی بود که از زمانی که درباره ی شغل آینده شون توی مدرسه میپرسیدن رویاش رو داشت.
الانم تقریبا 1 سال بود که به طور دائم استخدام شده بود و حقوق عالیش میتونست خرج زندگی خودش و مادرش رو بده... فقط اگه اون صاحب خونه ی نامردش این کار رو نمیکرد الان این طوری دنبال یه خونه آواره نبود.
تا 6 ماه پیش صاحب خونه سئول نبود و هونگ جونگ به مدت 8 سال اونجا زندگی کرده بود، اما با پیدا شدن سر و کله ی مردک شهوت باز زندگی براش سخت شد.
اون اوایل چنان نگاه های خریدانه ای بهش مینداخت که مرد بیچاره از خجالت سرخ میشد. بعدم که اون پیشنهاد بی شرمانه اش بود... بی شرمانه بود چون اون همسر و 3 فرزند بزرگ داشت و از هونگ جونگ تقاضای هم خوابی داشت.
هونگ جونگ با نهایت احترام تقاضاهای هر روزه ی مرد رو رد میکرد تا اینکه 2 ماه پیش اونو از خونه بیرون انداخت بدون اینکه هونگ جونگ مهلتی داشته باشه تا بتونه دنبال یه خونه ی مناسب بگرده.
این شده بود که این 2 ماه رو مجبور بود توی موتل زندگی کنه و هنوزم موفق نشده بود خونه ای مناسب پیدا کنه :بلاخره پیدا میشه.
YOU ARE READING
هم خونه ها
Romanceکامل شده هم خونه ها 🏠 کاپل : سونگجونگ ، ووسان ، یونگی ، جونگسانگ ژانر : رمنس از خستگی داشت هلاک میشد، چشماش میسوختن از بس خوابش میومد، ساعت از نیمه شبم گذشته بود و هنوز دوستای سان مشغول خوردن و نوشیدن بودن. سونگهوا به سان نزدیک شد، پسر جوان حساب...