part 4

77 13 2
                                    

به لباسای چیده شده توی کمدش نگاه کرد و با خوشحالی دستاشو به کمرش زد :اینم یه جا واسه موندن بدون نگرانی از اینکه بیرون بندازنم... فقط باید زودتر اون کار مربی گری رو بگیرم تا دیگه نگرانی واسه پول نداشته باشم.
تقه ای به در اتاقش خورد. سریع از جا بلند شد و در رو باز کرد.
مرد جوانی با لبخند پشت در بود :شما مستاجر جدید هستین درسته... من کانگ یوسانگ هستم... اگه شام نخوردین خوشحال میشیم که با ما شام بخورین.
یونگ وون که گرسنه بود سریع قبول کرد :ممنون از دعوت تون.
از اتاق بیرون اومد و همراه یوسانگ به سالن غذا خوری که خیلی بزرگ تر از چیزی بود که فکرش رو می‌کرد رفت.
بقیه اعضای خونه هم اونجا بودن :یااااا جونگ وویونگ نمیخوای بری دستاتو بشوری.
وویونگ چشماش رو با حالت بامزه ای گرد کرد و دستاشو جلوی صورت سونگهوا گرفت :مگه دستام چشه...
سونگهوا خودشو عقب کشید :کثیف...
یوسانگ رو به بقیه با صدای تقریبا بلندی گفت :پسرا مستاجر جدید.
نگاه همه بلند شد و به یونگ وون خیره شد، مرد جوان سری به نشانه ی ادب خم کرد :کیم یونگ وون هستم.
وویونگ با چشمایی درخشنده از جا بلند شد و به طرف مرد اومد :وای هئونگ عجب هیکلی داری ها...
دستشو روی سینه ی های فرم گرفته و سخت یونگ وون کشید :یااا سونگهوا بیا ببین به این میگن بدن مردونه.
پسر جوان نیشخندی زد :حالا همچین داره به من میگه انگار خودش یه هیکل عالی داره..... یااااا وویونگ مگه دوست پسرته که داری این جوری به بدنش دست میزنی.
وویونگ با حرص به طرف دوستش برگشت و مشتش رو بلند کرد :باز خل و چل شدی.
حاضرین توی سالن شروع کردن به خندیدن، اونا دیگه به این دعواهای بچگانه ی اونا عادت کرده بودن.
یوسانگ به یکی از صندلی ها اشاره کرد :لطفا بشینین.
مرد جوان روی صندلی نشست که جونگهو یه بشقاب و چاپ استیک جلوش گذاشت :من چوی جونگهو هستم.
وویونگ که حالا روی صندلیش نشسته بود گفت :آشپزی جونگهو هئونگ حرف نداره، من که دیگه عاشق دست‌پختش شدم...
نگاهی به سونگهوا که سرش پایین بود کرد و با دهن کجی گفت :واقعا خدا رو شکر میکنم که از شر دست پخت افتضاح بعضی ها راحت شدم.
سونگهوا حرصی پاش رو روی پای وویونگ کوبید :تو که همون رو هم بلد نبودی.

صدای خنده ی سونگ مین بلند تر شد :هی پسرا بهتره توی آرامش غذا بخورین یونگ وون شی تعجب کرده.
سونگهوا سرشو پایین تر انداخت و گفت :اول وویونگ شروع کرد.
سونگ مین رو به مرد جوان تازه وارد کرد و با خوش رویی گفت :لی سونگ مینم یکم که بگذره به رفتار این دو تا مکنه عادت میکنین.
یونگ وون با کنجکاوی به سونگهوا که هنوز نتونسته بود صورتش رو واضح ببینه خیره شد و گفت :من مشکلی باهاش ندارم.




نگاه منتظرش به تهیه کننده بود، مرد با دقت داشت به آهنگی که پخش می‌شد گوش میداد :این...
مینگی حرفش رو روی هوا قاپید :این چی جناب تهیه کننده.
مرد آهنگ رو قطع کرد و به مینگی چشم دوخت :این آهنگ خیلی عالیه.
چشمای مرد جوان پر از خوشحالی شد :پس ازش استفاده میکنین.
تهیه کننده سریع گفت :البته من این آهنگ رو میخوام... خب اگه مشکلی نداره آخر هفته بیا برای تنظیم قرارداد.
مینگی از جا بلند شد و چند بار خم و راست شد :خیلی ازتون ممنونم... من آخر هفته میام.
از اتاق بیرون رفت که مرد پوزخندی زد :احمق زودباور... تا آخر هفته این آهنگ مال من میشه.
مینگی با خوشحالی از استدیو ضبط بیرون اومد، نفس عمیقی کشید و هوای تمیز بعدظهر رو به مشام کشید.
دستاشو توی جیباش کرد و به راه افتاد.
تقریبا دو ماهی رو برای درست کردن این آهنگ وقت صرف کرده بود و 4 ماه داشت دنبال یه تهیه کننده می‌گشت... و الان که یکی پیدا شده بود تا آهنگ اونو بسازه.
لبخندی گشادی روی لبش نشست :به زودی معروف میشی سونگ مینگی ، دیگه از اون عوضیایی که سرم کلاه گذاشتن میتونم انتقام بگیرم.
مینگی تا الان 7 تا آهنگ نوشته بود ولی هر کدوم رو به نوعی از دستش در آورده بودن در واقع سرقت کرده بودن...
مینگی سرمایه ای نداشت تا بتونه مستقل اهنگش رو ضبط کنه، هیچ رابطی هم نداشت تا اونو به یه آیدل معرفی کنه.
مجبور بود دنبال یه تهیه کننده بگرده.
هیچ وقت اولین نفری که اهنگش رو دزدید رو فراموش نمیکنه.
اونا بهش گفتن اهنگش به هیچ دردی نمیخوره جز اینکه بندازش سطل اشغال.
اما دقیقا یه ماه بعد اهنگش رو برای موزیک ویدئو یکی از گروه های تازه کار دید و اون آهنگ به شدت موفق شد.
بعد از اون این قدر حالش بد بود که تا یه سال حتی سمت گیتارش هم نرفت.
به لطف برادرش حالش به مرور خوب شد و دوباره نوشتن آهنگ رو از سر گرفت، اما هر دفعه به نوعی آهنگ ها رو از دست می‌داد... بعضی با تغییر به نام یکی دیگه رونمایی میشد.
بعضی ها حتی زحمت نمیدادن کمی آهنگ رو تغییر بدن و با اسم خودشون اونو منتشر میکردن.
اما این بار تهیه کننده بهش گفته بود اهنگش خوبه و میخواد باهاش قرارداد ببنده.
جلوی مغازه ای ایستاد، به آلبوم آهنگ های گروه های بزرگ و کوچیک نگاه می‌کرد، چشماش برق زدنن :روزی میرسه که شماها ازم میخوایین براتون آهنگ بنویسم.
نفس عمیقی کشید و تصمیم گرفت پیاده بره خونه، میخواست از این روزای آخر بیکاریش نهایت استفاده رو بکنه.
به خونه که رسید رمز رو زد و داخل شد :هئونگ من اومدم.
صدای برادرش از توی اتاق خواب شون شنیده شد :مینگی بیا کمکم.
پسر جوان سریع به طرف اتاق خواب رفت، برادرش داشت کمد لباس رو جا به جا می‌کرد :یاااا هئونگ داری چیکار میکنی... میخوای اوضاع کمرت بدتر بشه.
به طرف کمد رفت و اون طرفش رو گرفت و توی جا به جا کردنش کمک کرد :چرا کمد به این سنگینی رو جا به جا کردی اخه.
دونگ هوا دستشو به کمرش گرفت و به روی زمین اشاره کرد :به خاطر این...
مینگی روی زمین رو نگاه کرد و با دیدن موش مرده ای که گوشه ی دیوار بود، جیغی کشید و عقب رفت، دونگ هوا پر صدا خندید :آخه مگه موش مرده ترس داره پسر که جیغ میزنی.
مینگی با حالتی که چندشش شده بود گفت :هئونگ لطفا از جلوی چشمم ببرش... ازم دورش کن الانه که حالم بهم بخوره...
دونگ هوا همون طور که می‌خندید روی زمین نشست و از دم موش گرفت و برش داشت و از اتاق بیرون رفت :برو یه دوش بگیر منم شام رو آماده میکنم.
مینگی نفس راحتی کشید :از جونورا بدم میاد.
کمد رو به سختی سرجاش برگردوند و به طرف حموم رفت.
دوش رو باز کرد و زیرش رفت، لرزی به بدنش داد :حالا چطوری به هئونگ بگم که موفق شدم...
حالت متفکری به خودش گرفت :موقع شام... نه اون طوری دیگه نمیتونیم غذا بخوریم... وقت خواب... وقت خواب از همه بهتره اره... اره خودشه.
همون طور که زیر لب اهنگش رو زمزمه می‌کرد خودش رو شست، شیر آب رو بست :آخ از این حواس پرت حوله مو نیاوردم.
در حموم رو باز کرد و سرشو بیرون برد :هئونگ... دونگ هوا هئونگ من حوله مو فراموش کردم.
مرد جوان حوله به دست به طرفش اومد :حواس پرت.
مینگی لبخند گشاده ای روی لب آورد و در حموم رو کامل باز کرد که دونگ هوا حوله رو دورش پیچید و حوله ای کوچیک روی سرش انداخت :زود خودتو خشک کن تا سرما نخوردی... با اینکه هنوز اوایل سپتامبره اما هوا خیلی سرد شده.

هم خونه ها Where stories live. Discover now