part 5

74 11 2
                                    

زنگ پایان کلاس زده شد، بچه ها با سر و صدا شروع کردن به جمع کردن وسایل شون :بچه ها مراقب خودتون باشین... توی سالن ندویین.
کیفش رو برداشت و از کلاس بیرون اومد، به ساعتش نگاه کرد، وقت داشت به موقع برسه.
از مدرسه بیرون اومد و کنار خیابون ایستاد، دست بلند کرد برای گرفتن تاکسی.
توی ماشین نشست و آدرسی که براش فرستاده شده بود رو به راننده داد، نگاش رو بیرون دوخت و چند تا نفس عمیق کشید.
تموم مدت فقط امیدوار بود که خونه مناسبش باشه و به اندازه ی پولش باشه :رسیدیم.
کرایه رو پرداخت کرد و از ماشین پیاده شد. به پلاکی که توی آدرس نوشته شده بود نگاه کرد با دیدن پلاک 801 لبخندی روی لب آورد.
زنگ رو فشرد و منتظر شد، در با صدای تقی باز شد. هونگ جونگ در رو هول داد و داخل شد.
فضای خونه نظرش رو کامل جلب کرده بود :چه خونه ی قشنگی.
منشی جونگ به استقبال مرد جوان اومد، هونگ جونگ با دیدنش سریع به طرفش رفت و ادای احترام کرد :کیم هونگ جونگ هستم بهم گفتین که...
منشی جونگ سری براش خم کرد :بله لطفا بیاین بریم داخل، بیرون سرده.
داخل خونه نشستن، نگاه هونگ جونگ به خونه بود، منشی جونگ که سکوت و نگاه مرد جوان رو دید گفت :مثل اینکه از خونه خوشتون اومده.
هونگ جونگ با خجالت نگاشو گرفت :متاسفم قصد فوضولی نداشتم اما اینجا خیلی خوشگله و آدم نمیتونه ازش چشم بگیره.
منشی جونگ مودبانه لبخند زد :وقتی اینجا مستقر بشین میتونین هر چقدر خواستین اینجا رو ببینین.

صورت هونگ جونگ میزان تعجبش رو نشون میداد :چرا من باید اینجا بیام.
منشی جونگ کمی سرشو کج کرد :مگه شما نگفتین که برای اون آگهی اومدین.
هونگ جونگ که دیگه حسابی گیج شده بود سرشو به نشونه ی تایید تکون داد :برای خونه اومدم نه اینجا.
منشی جونگ به سختی جلوی خنده اش رو گرفت :شما هم دقیقا مثل جونگهو شی واکنش نشون دادین... خونه‌ی توی آگهی دقیقا همینه...
هونگ جونگ با چشمای گرد شده از جا بلند شد :فکر کنم اشتباه متوجه شدین... من... من برای همچین خونه ای پول ندارم.
منشی جونگ به مبل اشاره کرد :لطفا آروم باشین... بشینن تا من براتون توضیح بدم.
هونگ جونگ تردید داشت اما با اینحال نشست. منشی جونگ که دید مرد جوان آرومتر شده گفت :رئیس من این خونه رو برای اجاره گذاشتن اما نه به یه نفر بلکه به 12 نفر... اینجا 12 تا اتاق داره که برای هر نفر آماده شده، شما در واقع اون اتاق رو اجاره میکنین و بابتش پول میدین...
هونگ جونگ گیج تر از قبل بود، خیره به منشی جونگ نگاه می‌کرد :چرا یه نفر باید همچین کاری رو بکنه...
_ایشون فقط خواستن این طوری کمک کنن همین..... به غیر از شما در حال حاضر 7 نفر اینجا زندگی میکنن، البته الان کسی خونه نیست همه سر کار و دانشگاه هستن اما شب میتونین باهاشون آشنا بشین... خب حالا این خونه رو میخوایین.
مرد جوان واقعا نمیدونست چی باید بگه، هنوز نمیتونست باور کنه که یه نفر برای کمک همچین کاری بکنه :میتونم قرارداد رو ببینم.
منشی جونگ سری تکون داد و قرارداد رو از داخل کیفش بیرون آورد و به دستش داد، هونگ جونگ با دقت همه چی رو خوند، هیچ مشکلی نداشت و همه چی درست بود :حق دارین شک داشته باشین اما هیچ مشکلی نیست. برای اینکه مطمئن بشین میتونین قبل از اینکه قرارداد رو امضا کنین با کسایی که قبل از شما اینجا اومدن صحبت کنین.
هونگ جونگ سریع گفت :نه نه... نیازی نیست من فقط یکم شکاکم همین... این قرارداد هیچ مشکلی نداره.
خودکارش رو بیرون آورد و قرارداد رو امضا کرد :از کی میتونم بیام.
منشی جونگ یکی از برگه ها رو به دست مرد جوان داد :از همین امشب... همراهم بیایین تا اتاق تون رو نشون بدم.
هونگ جونگ برگه رو تا زد و داخل کیفش گذاشت و همراه منشی جونگ به سمت پلها رفت :اتاق شما طبقه ی بالاست کنار اتاق سونگهوا شی... پسر خوبیه اما زیادی وسواس داره بهتره حواستون به این مورد باشه.
در اتاق رو باز کرد، انگار اتاق رو برای اون چیده بودن :شما چطوری فهمیدن من عاشق رنگ سفیدم...
منشی جونگ به چشمای درخشنده ی مرد جوان نگاه کرد :پس از اینجا خوشتون اومده.
هونگ جونگ داخل اتاق شد، همه چی انگار برای اون محیا شده بود :اینجا واقعا قشنگه.
منشی جونگ دستاشو بهم دیگه زد :خب حالا که از اتاق هم خوشتون اومده میتونم بپرسم شغل شما چیه و اینکه چند سالتونه.



هم خونه ها Where stories live. Discover now