part 9

52 10 0
                                    

دور هم نشسته بودن و بدون حرف زدن بهم دیگه نگاه میکردن :به نظرم بهتره اول از همه یه مسئول انتخاب کنیم.
یوسانگ و جونگهو همزمان گفتن :این عالیه.
سونگ مین به سمت هونگ جونگ و یوسانگ نگاه کرد :شما دو نفر از همه بزرگترین به نظرم یکی از شما دو نفر باید باشه.
یوسانگ سریع گفت :به نظر من هونگ جونگ شی مسئول باشه بهتره... معلم بودنش دلیل خوبیه...
نگاه همه به سمت هونگ جونگ کشیده شد :نظرت چیه...
مرد جوان به تک تک شون نگاه کرد :این مسئولیت بزرگیه...
دونگهی سریع گفت :اگه قرار باشه کسی از عهده اش بربیاد فقط توئی هئونگ...
هونگ جونگ چند لحظه مکث کرد :باشه قبول میکنم... فکر کنم برای اینکه بتونیم کنار هم بدون دردسر زندگی کنیم باید چند تا قانون بنویسیم...
سونگهوا از جا پرید :این بهترین مورده... اول از همه هم در مورد حموم رفتن و نظافت قانون...
نگاه همه رو که دید ساکت شد، وقتی این طوری توجه روی خودش میدید خجالت زده میشد :چرا این طوری نگام میکنین...
لپاشو باد کرد و سر جاش نشست، وویونگ با شیطنتت نگاش کرد :ممنون بابت گفتن قانون ها.
سونگهوا با مشت به بازوش زد :ساکت باش...
هونگ جونگ با لبخندی مهربون از جا بلند شد :سونگهوا به مورد بزرگی اشاره کرد حموم رفتن بزرگترین مشکل ماست... اینجا فقط 2 تا حموم داریم با 10 نفر... یعنی هر 5 نفر یه حموم رو در اختیار دارن... فکر می‌کنم باید زمان و روز مشخص کنیم برای حموم رفتن... این طوری دیگه مشکل صبح تکرار نمیشه .

یونهو از جا بلند شد :پس فکر کنم احتیاج داریم که چند تا برگه و خودکار داشته باشیم... میرم بیارم.
سونگهوا به هونگ جونگ نگاه کرد و با نگرانی گفت :من باید هر روز حموم کنم...
وویونگ دستشو روی شونه اش گذاشت و گفت :این دوست خل و چل من وسواس داره همه تون که میدونین.
جونگهو خنده ای کرد :فکر کنم باید اینو در نظر بگیریم.
یونهو با کاغذ و خودکار برگشت و اونا رو به هونگ جونگ داد :فکر می‌کنم من از همه کمتر نیاز به حموم دارم چون میتونم توی ایستگاه آتش نشانی هم حموم کنم.
سونگهوا اینبار به یونهو نگاه کرد :پس میشه زمان حمومت مال من باشه.
یونهو خنده اش گرفته بود از نگرانی سونگهوا بابت زمان کافی برای حموم :فکر کنم بشه.
هونگ جونگ برگه ها رو برداشت و روی یکی ستون کشید و اسم ها رو نوشت :خب فکر کنم همه بتونیم موافق باشیم که سونگهوا هر روز حموم کنه.
مردان جوان با سر موافق کردن، هونگ جونگ شروع کرد به نوشتن :حموم شماره ی یک برای سونگ مین، یونگ وون ، دونگهی، یونهو و مینگی... حموم شماره ی دو هم برای من، یوسانگ، جونگهو، وویونگ و سونگهوا...
وویونگ به ساعتی که مرد جوان داشت جلوی اسم هر کسی می‌نوشت نگاه کرد :یااااا هئونگ... یعنی من باید ساعت 5 صبح بیدار بشم تا برم حموم
هونگ جونگ بهش نگاه کرد :غر نزن... برای همه یه تایم ساعت 5 هست...
وویونگ به مبل تکیه داد :خیلی سخته بخوام 5 صبح بیدار بشم.
سونگهوا که داشت ساعت ها رو نگاه می‌کرد گفت :فقط یه روز در هفته میخواد 5 صبح بیدار بشی...
به هونگ جونگ نگاه کرد، مرد جوان برای خودش 3 روز در هفته رو ساعت 5 انتخاب کرده بود :هئونگ من مشکلی ندارم که زود بیدار بشم... نباید خودت همش 5 بیدار بشی...
جونگهو هم به برگه نگاه کرد :راست میگه هئونگ نیازی نیست تمومش رو برای خودت برداری.
هونگ جونگ دستشو تکون داد :من مشکلی ندارم... همیشه این موقع بیدار میشم. خب مورد دوم که سونگهوا هم بهش اشاره کرد، نظافت خونه ست... ما همه داریم با هم اینجا زندگی می‌کنیم پس نظافتش رو همه باید با هم دیگه انجام بدیم... از اونجایی که همه مون گرفتاریم فکر میکنم بهترین وقت روز تعطیله... اون روز تموم خونه رو تمیز میکنیم... نظافت اتاق هر کسی هم با خودشه...
سونگهوا سریع دستشو بلند کرد :یه چیز مهم رو فراموش کردی...
این حرکت پسر جوان دقیقا مثل بچه های کلاسش بود :چی رو فراموش کردم.
سونگهوا دستشو پایین آورد و گفت :نظافت حموم و دستشویی بعد از استفاده ازش...حتما سیفون رو بکشین... وقتی صورتتون رو میشورین اطرافش رو تمیز کنین... حوله ها رو خیس مچاله نکنین...
مینگی با دهن باز به سونگهوا نگاه می‌کرد :واوووو پسر تو دیگه خیلی داری زیاده روی میکنی...
سونگهوا جدی گفت :این زیاده روی نیست... به این میگن نظافت...
وویونگ ابروهاش رو بالا داد و گفت :نخیر به این میگن وسواسی بودن.
تا سونگهوا دهن باز کرد که جواب دوستش رو بده هونگ جونگ گفت :سونگهوا درست میگه باید اینا رو رعایت کنین.
پسر با خیال راحت به مبل تکیه داد، هونگ جونگ نوشتن رو تموم کرد و به افراد حاضر نگاه کرد :خب فکر کنم باید هر کدوم به چیزایی که حساسیم هم بگیم.
یونهو به خود هونگ جونگ اشاره کرد :از خودت شروع کن هئونگ...
هونگ جونگ خودکار رو روی میز گذاشت و گفت :من فقط وقت امتحانا حساس میشم چون باید با دقت برای بچه ها سوال طرح کنم.
یوسانگ خودشو جلو کشید و گفت :من دوست دارم بعضی وقتا مثل الان دور هم جمع بشیم و با هم حرف بزنیم.
دونگهی شونه ای بالا انداخت :من روی چیزی حساس نیستم فقط شاید بعضی وقتا بی حوصله بشم که اونم مشخص میشه.
یونگ وون لیوانش رو پایین آورد :من فقط غذا برام مهمه... اگه غذا نخورم اعصابم بهم میریزه.
سونگ مین ساده گفت :من فقط وقتی خسته ام حساسم.
یونهو دستاشو توی هم دیگه کرد :میدونین که من آتش نشانم و خوب 24 ساعت کار میکنم و 24 ساعت آزادم... یه وقتایی هست که توی عملیات اتفاق بدی میوفته اون زمان ها من واقعا حال خوبی ندارم.
نگاه همه سمت مینگی چرخید :چیزی نیست که اذیتم کنه...
جونگهو سریع گفت :بهم ریختگی خونه منو اذیت نمیکنه اما اگه آشپزخونه رو بهم بریزین واقعا عصبانی میشم.
وویونگ با حالت بامزه ای گفت :اگه میخوای آشپزخونه رو بهم نریزم برام غذا درست کن چون هیچی به اندازه ی گشنگی منو دیوونه نمیکنه.
سونگهوا نفس عمیقی کشید و گفت :شاید به نظرتون من زیادی حساس باشم... خب شاید بهتره بگم اره هستم... به وسایلی که توی طبقه ی یخچال مال منه دست نزنین... چیزی هم بهش اضافه نکنین... بدون اجازه به وسایلم دست نزنین... کفش و دمپایی مو لگد نکنین.
صورت متعجب همه رو که دید گفت :گفتم که حساسم...
یونگ وون از جا بلند شد و دستاشو به دو طرف کشید :خوب فکر کنم همه چی رو گفتیم رعایت کردنش اون قدر هم سخت نیست.

هم خونه ها Where stories live. Discover now