part 12

51 9 0
                                    

مرد جوان به ادرس توی دستش بار دیگه نگاه کرد و با پلاک خونه ای که جلوش ایستاده بود مقایسه اش کرد :خودشه.
دستشو روی زنگ گذاشت و فشاری اورد :با کی کار دارین...
کمی خودشو جلو کشید :با سونگ مینگی کار دارم برادرش هستم.
در با صدای تقی باز شد :بفرمایین داخل.
دونگ هوا در رو باز کرد و داخل شد، با تحسین به اطراف نگاه می‌کرد :چقدر قشنگه اینجا...
_خوش اومدین...
دونگ هوا سرشو بلند کرد و با مرد جوان خنده رویی رو به رو شد :من جونگ یونهو هستم هم خونه ای برادرتون.
دونگ هوا قدم تند کرد تا بهش رسید :خواستم مینگی رو غافلگیر کنم برای همین بدون اینکه بهش بگم اومدم.
یونهو ساک رو از دستش گرفت :مطمئنم کلی خوشحال میشه...
داخل خونه شدن سان با ماگ قهوه از داخل اشپزخونه بیرون اومد :ایشون هئونگ مینگی هستن.
سان سرشو خم کرد :من باید برم بیرون تا شب برمیگردم اگه سونگهوا زودتر از من اومد لطفا بهش بگو.
یونهو سری براش تکون داد که سان ماگ رو به دست دونگ هوا داد :گرمه بخورین...
کاپشنش رو از روی مبلی که روش انداخته بود برداشت و همون طور که تنش می‌کرد از خونه بیرون رفت...
دستاشو توی جیباش کرد :بیا همین امروز یه کار خوب پیدا کن چوی سان.



هیچ وقت حتی فکرشم نمیکرد که پیدا کردن کار این قدر میتونه سخت و خسته کننده باشه... خسته از اون همه راه رفتن روی نیمکتی نشست.
هوا سرد بود و مجبورش میکرد دستاشو دور خودش حلقه کنه :چرا پیدا کردن کار این قدر سخته اخه.
دستاشو جلوی دهنش گرفت و ها کرد، هر جایی که میرفت ازش میپرسیدن چه کاری بلده و اونم میگفت هیچی و خیلی سریع عذرش رو میخواستن.
به ساعتش نگاه کرد ساعت نزدیک 7 بود و دیگه نایی برای گشتن نداشت :دیگه خسته شدم فکر کنم باید از سونگهوا کمک بگیرم.



با صدای زنگ موبایلش شرمنده به استادش نگاه کرد :معذرت میخوام...
سریع رد تماس داد و موبایل رو سایلنت کرد که صدای وویونگ رو بغل گوشش شنید :بچه پرور بود...
سونگهوا بدون اینکه نگاش کنه گفت :راجع بهش این طوری نگو...
وویونگ گوشت رون پای سونگهوا رو توی دست گرفت و محکم پیچوند :اصلا خوشم نمیاد وقتی این جوری طرفش رو میگیری حسودیم میشه.
سونگهوا ضعف کرد از دردی که نتونست به خاطر حضور توی کلاس فریاد بزنش :اهههههههه وویونگ خیلی عوضی تو...
پسر جوان با چشمایی تخس بهش خیره شد :جلوی من این طوری طرفش رو نگیر که دفعه ی بعدی بدترش رو سرت در میارم.
سونگهوا دستشو روی محل درد گذاشته بود و سعی داشت با ماساژ دادن کمی ارومش کنه :حسود عوضی...
_خیلی خب کلاس تموم شد...
با این حرف استاد سونگهوا موبایلش رو برداشت تا به سان که تماسش رو رد کرد زنگ بزنه، دو تا بوق توی گوشش پیچید که صدای خسته ی سان رو شنید :چرا رد تماس دادی اخه...
سونگهوا همون طور که وسایلش رو جمع میکرد گفت :هنوز سر کلاس بودم چیکار داری...
_من جلوی در دانشگاه منتظرتم...
سونگهوا کوله اش رو روی شونه اش انداخت :اینجا اومدی چیکار.
_بیا بیرون بهت میگم.
تماس رو قطع کرد که سونگهوا به سمت در خروجی رفت، وویونگ با دیدن لنگ زدنش لبشو گزید، دنبالش دوید :خیلی درد میکنه...
سونگهوا بهش چشم غره رفت :اول میزنی بعد میپرسی درد میکنه...
وویونگ کوله رو ازش گرفت :بده من میارمش...
تا رسیدن به در خروجی دیگه هیچ کدوم حرف نزدن، سونگهوا با دیدن سان براش دست تکون داد :این چرا اومده اینجا.
پسر جوان با اخم نگاش کرد :وویونگ چرت و پرت بهش بگی باهات قهر میکنم.
با حرص به سونگهوا که این طوری تهدیدش کرده بود نگاه کرد که سان بهشون رسید :چرا داری لنگ میزنی.
سونگهوا موهاش رو به عقب هدایت کرد :چیزی نیست یکم خواب رفته پام... چرا اومدی اینجا.
سان اهی کشید :از صبح دارم توی خیابونا راه میرم و میگردم دنبال کار،
اما هیچی... خسته شدم برای همین اومدم تا تو بهم کمک کنی...
وویونگ پوزخندی زد :شازده فکر کردی کار پیدا کردن به همین راحتیه که توقع داشتی توی یه روز پیدا کنی.
سان با اخم نگاش کرد :من از تو کمک نخواستم...
وویونگ براش زبون درازی کرد و گفت :من هیچ وقت بهت کمک نمیکنم پررو...
سونگهوا نگاه تندی به وویونگ انداخت که پسر جوان رو گرفت ازشون :من امشب با رئیسم حرف میزنم اگه یه بارمن خواست از فردا میتونی بیای اونجا اما باید بدونی که کار راحتی نیست سان.
وویونگ اروم زیر لب گفت :حاضرم شرط ببندم که سر 3 روز اخراج میشه.


هم خونه ها Where stories live. Discover now