بوسه ی نرم هونگ جونگ روی موهاش نشست :چرا میترسی کیوت بوی من.
سونگهوا خودشو بیشتر به هونگ جونگ فشرد :وقتی توی کلوپ کار میکردم، گاهی وقتا برای مشتری های اتاق ویژه مشروب میبردم... پسرایی که برای رابطه اونجا بودن، از شدت درد گریه میکردن... حتی یادمه چند باری از هوش رفته بودن و تخت پر از خون بود...
هونگ جونگ به پسر جوان حق میداد، سونگهوا هیچ تجربه ای نداشت و با چنین صحنه هایی رو به رو شده بوده مسلمه که میترسه و این توی فکرشه که رابطه برای بات تموما درد و عذاب به همراه داره :تا تو آماده نباشی من هیچ کاری باهات نمیکنم... من که قصد ندارم به روح حساست آسیب بزنم، همین که از لبای خوشگلت بوسه میگیرم فعلا برام بسه.
سونگهوا به طرفش برگشت و صورتشو توی سینه ی هونگ جونگ فرو کرد :خیلی دوستت دارم.آخر هفته رسیده بود، بازم یه آخر هفته که یونهو شیفت بود، دونگهی به خاطر کارش نبود، یه مهمونی مهم توی رستوان بود و جونگهو و سان سر کار بودن.
یونگ وون این روزا معمولا خونه نبود چون مسابقات نزدیک بودن.
سونگ مین به تنها افراد حاضر خونه نگاه کرد :خیلی دلم میخواست از بقیه هم خداحافظی کنم... برای عروسی حتما دعوت تون میکنم.
هونگ جونگ به گرمی دست مرد جوان رو فشرد :همه چی برات عالی پیش میره خوب زندگی کن.
سونگ مین فشاری به دستش آورد :شما هم این دو نفر دیگه رو بیرون کنین و خونه رو کامل در اختیار بگیرین.
همگی زدن زیر خنده، سونگ مین بعد از اینکه تک تک شون رو توی آغوش گرفت رفت :شدیم 10 نفر...
سونگهوا دستاشو بهم دیگه کوبید :خب دیگه وقت تمیز کاریه.
وویونگ چشماش رو گرد کرد :سونگهوا بیخیال شو تعدادمون خیلی کمه.
پسر جوان برای دوستش زبون درازی کرد :بگو تنبلیم میشه کار کنم.
وویونگ روی مبل نشست و دستاشو توی سینه اش قفل کرد :اصلا من پام هنوز درد میکنه نمیتونم کار کنم.
سونگهوا به طرف هونگ جونگ برگشت :هئونگ...
مرد جوان با لبخندی دستاشو روی شونه های سونگهوا گذاشت و همون طور که به طرف اشپزخونه میبردش گفت :بیا ما کارمون رو شروع کنیم وویونگ خودش بهمون ملحق میشه.کار نظافت خونه که قبلا با 10 یا 11 نفر انجام میشد حالا فقط 4 نفر داشتن انجامش میداد.
وویونگ هنوزم روی مبل نشسته بود و مایل نبود به کمک شون بره :دیوونه ام کرده از بس میگه نظافت نظافت... آخه خونه به این تمیزی کجاش کثیفه.
نگاش به سمت مینگی و یوسانگ چرخید، عرق صورت هر دو رو پر کرده بود، لباشو آویزون کرد :خیلی خب باشه منم کمک میکنم.
از جا بلند شد و برای کمک بهشون رفت، رو کرد به سونگهوا و گفت :فکر نکن به خاطر توئه ها سیندرلا دلم سوخت.
سونگهوا جیغ کشید :بهت گفتم بهم نگو سیندرلا.
وویونگ خندان رفت تا وسایل برای تمیز کاری برداره، هونگ جونگ به صورت سرخ شده ی سونگهوا نگاه کرد :قضیه این سیندرلا چیه.
سونگهوا روی زمین نشست تا کمی خستگی در کنه :توی مدرسه قرار بود نمایش سیندرلا رو بازی کنیم... قرار بود من شاهزاده باشم و یکی از دخترای کلاس سیندرلا ... اما درست یه هفته مونده به اجرای نمایش دختره پاش شکست... بچه های نمایش غصه دار شده بودن که حالا نمیشه نمایش رو انجام بدیم... من تموم نقش ها رو از حفظ بودم برای همین معلمم گفت اگه من نقش سیندرلا رو بازی کنم میشه نمایش رو اجرا کرد چون یکی دیگه از پسرا بود هم نقش شاهزاده رو بلد بود... بچه ها بهم اصرار کردن و منم قبول کردم... اون موقع سان برای تعطیلات اومده بود پیش من و نمایش رو دید، از اونجا لقب سیندرلا روم موند، بهم میگفتن من از خود سیندرلا هم قشنگ ترم و عالی نقش رو بازی کردم... اوایل خوشم میومد، اما بعدا پسرای قلدر مدرسه بابتش مسخره ام میکردن برای همین ازش بدم اومده بود... گاهی سان برای اینکه اذیتم کنه بهم میگه سیندرلا ، این وویونگ هم وقتی با هم دوست شده بودیم عکسای اون موقع رو دید و منم داستان رو براش گفتم و حالا میخواد این طوری اذیتم کنه.
هونگ جونگ خم شد و دستاشو دور سونگهوا حلقه کرد :در این که تو از سیندرلا هم خوشگل تری که شکی نیست، حساب وویونگ و سان رو هم میرسم اگه یه بار دیگه جرات کنن اذیتت کنن.
نگاه سونگهوا بالا اومد، این حمایت شدن از طرف هونگ جونگ چقدر خوب بود.
YOU ARE READING
هم خونه ها
Romanceکامل شده هم خونه ها 🏠 کاپل : سونگجونگ ، ووسان ، یونگی ، جونگسانگ ژانر : رمنس از خستگی داشت هلاک میشد، چشماش میسوختن از بس خوابش میومد، ساعت از نیمه شبم گذشته بود و هنوز دوستای سان مشغول خوردن و نوشیدن بودن. سونگهوا به سان نزدیک شد، پسر جوان حساب...