دلم نمیاد آپ نکنم...
حمایت فراموش نشه لطفا، یهو دیدید از قلم افتادم و دیگه نتونستم تند تند بنویسم و آپ کنم🥲😂 تا تنور داغه، بچسبونید و با حمایت هاتون، پارت جدید کسب نمایید، با تشکر / ستاد حمایت از نویسندگانی با تنور داغ🤧😂___________________
شوگا با چشمای ریز شده به جواب آزمایش جونگ کوک خیره بود. جونگ کوک هم در حالی که نه از برگه های آزمایش و نه از چهرهٔ شوگا چیزی بفهمه، بهش خیره بود.
شوگا نگاهش رو به جونگ کوکی که با کنجکاوی بهش خیره بود، داد.
~عجیبه، همهٔ داده ها میگن تو تا الان باید مبتلا شده باشی. مطمئنی هیچ علائمی نداری؟جونگ کوک گیج و مبهوت به مرد بزرگتر خیره موند.
+به چی مبتلا بشم؟شوگا با یادآوری اینکه پسر کوچکتر خبر نداره چه نقشهای براش داشتن، اوهی گفت و عینکش رو از روی چشمش برداشت.
~مهم نیست، تو فقط بگو…این مدت هیچ تغییری توی بدنت حس نکردی؟+نه، فقط…
~فقط چی؟!
جونگ کوک نگاهش رو به شوگایی که با شنیدن یه "فقط" خشک و خالی اینطوری نیم خیز شده بود، داد و آب دهنش رو قورت داد.
+فقط حس میکنم، جدیدا اشتهام بیشتر شده.شوگا ناگهان روی صندلیش مجددا ولو شد و با چهره ای که دیگه رنگ و نمای قبل رو نداشت، خنثی به پسر خیره شد.
~تو دیگه کی هستی که با اون چیزی که بهت تزریق شد، بدنت بهتر هم شده؟!هوفی کشید و همونطور که زیر لب غر غر میکرد، از کنار جونگ کوک رد شد و رفت.
~این همه تحقیق کردم. این همه شب بیداری کشیدم. این همه مطالعه کردم. آخرش چی شد؟ آقا اشتهاش بیشتر هم شده! هه، مسخره اس…خیلی مسخره اس…!جونگ کوک شونه ای بالا انداخت و روی تختش ولو شد.
+مرتیکهی روانی معلوم نیست چی میزنه بعد میاد اینجا.-همه مثل تو معتاد و فاسد نیستن.
با شنیدن صدای بم مرد، نگاهش رو از سقف گرفت و به چارچوب در داد. تهیونگ دست به سینه ایستاده بود و با ابرویی بالا رفته نگاهش میکرد.
+فعلا که تنها معتاد این جمع، تویی.
-فعلا قصد ندارم معتاد بشم، اما بعدا…خیلی دلم میخواد معتاد بشم. مثلا میدونی اعتیاد به چی رو دوست دارم؟
نزدیکتر اومد و روی تخت نشست. دستش رو، روی ساق پای جونگ کوک گذاشت و نوازش وار تا بالای رونش بالا رفت.
-نظرت درمورد اعتیاد به عذاب دادن و درد دادن چیه؟ من وقتی تو رو میبینم، سادیسمم گل میکنه پسر.جونگ کوک اخمی کرد.
+تو هم مثل اون هیونگت، روانی ای. هوسوک هم روانیه. همتون روانی اید!!!!تهیونگ توی یه حرکت روی جونگ کوک خیمه زد و دستاش رو محکم چفت تخت کرد. با خشم کنترل شده ای زمزمه کرد
-درسته، ما هممون روانی ایم. اما، میدونی چرا هممون روانی شدیم؟ درسته، تو…توی عوضی هممون رو بازی دادی، گند زدی به زندگیمون و بعد، خیلی راحت زندگیت رو کردی…بدون اینکه حتی به این فکر کنی که بعد از گندی که زدی، خیلی چیزا رو دیگه نمیشه جمع کرد، مثل هیونگای بدبختی که تمام زندگیشون رو برای تو گذاشته بودن و توی عوضی چی کار کردی…??!!!!
YOU ARE READING
S̷l̷o̷w̷ ̷d̷e̷a̷t̷h̷ ᵥₖₒₒₖ
Fanfiction|مرگ تدریجی| کائنات دو تا رئیس مافیا رو کنار هم قرار میده که از قضا کیم تهیونگ آلفای خون خالص پک فکر میکنه که جئون جونگ کوک مسبب تمام بدبختیهاشه. طی یه درگیری جونگ کوک ضربه ای به سرش میخوره که باعث میشه حافظش رو از دست بده. جونگ کوک چیزی به یاد نم...