𝕻𝖆𝖗𝖙 ²⁴: دامِ دشمن

1.4K 241 322
                                    

امروز این دومین پارتیه که آپ میشه. ریدرای عزیزم، لطفا از هر دو پارت(هم این پارت و هم پارت قبل) حمایت کنید. اگه ووتا و کامنتای یکیشون کمتر باشه و ببینم حمایت کمه چون دو پارت آپ شده، تا چند روز آپ نداریم. چه توی واتپد و چه توی پیوی تلگرام که برای بعضی ها میفرستادم. با تشکر♡

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعد از پوشیدن پالتوهای مشکی رنگی، همراه پسر کوچکتر از اتاقی که امگا رو داخلش بستری شده بود، خارج شد. پشت سرش راه میرفت تا اگه حالش بد شد، زود متوجه بشه. به لطف حضور تهیونگ، پرستارا به جونگ کوکی که مجددا بدون اجازهٔ رئیس بیمارستان(شوگا) داشت بیرون میرفت، کاری نداشتن. وقتی میخواستن از پله ها پایین برن، جونگ کوک کمی مکث کرد. برای رفتن تعلل داشت. اون سرگیجه‌ی زیادی رو به لطف کمبود اکسیژنی که از طریق هاناهاکی بهش القا میشد، تجربه میکرد و حالا قرار بود از روی این همه پله پایین بره؟ این براش کمی ترسناک میشد، چون میدونست نمیتونه بدون سرگیجه حتی چند تاشون رو هم بگذرونه.

تهیونگ که تردید جونگ کوک رو دید، چرخی به چشماش داد و به سمت پسر رفت و دستشاشون رو محکم قفل هم کرد. جونگ کوک نگاهی به نیمرخ جدی تهیونگ که اخم محوی رو توی خودش جا داده بود کرد و با حرکت پسر بزرگتر، شروع به رد کردن پله ها کرد. گرگ هاشون به جنب و جوش افتاده بودن، اما صاحب گرگ ها، کاملا خنثی و عادی داشتن مسیرشون رو طی میکردن. انگار نه انگار که جفت همن.

حس های عجیبی از طریق مارک جونگ کوک به قلب و مغزش هجوم می آوردن پسر کوچکتر رو گیج میکردن. چیزی که از همه عجیب تر بود، عشق نیمه جونی بود که بین دریایی از تنفر می‌درخشید و این احساسات از طرف تهیونگ بودن !

"یعنی هنوز عشقی هم بهم داره؟ پس چرا اون بلاها رو سرم آورد؟"

اخمی روی صورت جونگ کوک نشست. احساسات تهیونگ مختلف بودن. حسایی مثل خشم، غم، دلتنگی، عشق، نفرت، انتقام و کلافگی…همه و همه از طریق مارک داشتن بهش القا میشدن.

جونگ کوک با حس رایحهٔ تند وانیل لبش رو گزید. حالا جونگ کوک میتونست حس کنه وقتی رایحهٔ تهیونگ تند شده، حس انتقام از طریق مارک بیشتر بهش رسیده و اینکه، تهیونگ داشت محکمتر از قبل به دست جونگ کوک چنگ میزد.

"اون اینقدر ازم متنفره که مطمئنم حتی خودش هم نفهمیده هنوز کمی از عشقش باقی مونده."

تلخندی روی لباش شکل گرفت. چه فرقی به حال جونگ کوک داشت؟ حسای تهیونگ قرار نبود گذشته، حال و آینده رو تغییر بدن. هر دو طرف دردایی کشیده بودن که هیچکس نمیتونست جبران کنه.

با رسیدن به پایین پله ها، آلفا بی درنگ دست امگا رو رها کرد و جلوتر از اون قدم های بلندی برداشت. امگای سفید هم همونطور که غرق افکار در همش بود، پشت سر آلفا حرکت میکرد.

S̷l̷o̷w̷ ̷d̷e̷a̷t̷h̷ ᵥₖₒₒₖDonde viven las historias. Descúbrelo ahora