𝕻𝖆𝖗𝖙 ⁴⁹: اسارت

593 168 365
                                    

آخ دلم تنگ شده بود اسم جونگ کوک رو بین شخصیتا بنویسم، واقعا بدون بچم چطور تا حالا داشتم مینوشتم؟

این پارت رو از اول نوشتم، چون توی تلگرام بعد نظرسنجی با کامنت یکی از عزیران، ایدم عوض شد و اینجا هم ازش تشکر میکنم❤ مرسی از عزیزانی که خودشون به تنهایی در تلاش بودن که شرط کامنت رو برسونن🥲😂💔❤ و تمام عزیزانی که ووت دادن و حمایت کردن💜

شرط آپ پارت بعد:
+200 ووت
+320 ووت

شرط کامنتا رو کم کردم و در عوض شرط ووت رو ده تا بیشتر کردم تا دیگه واسه کامنتا حداقل اذیت نشید😂💔

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

༺سه روز بعد_گاراژ༻

چند دقیقه‌ای بود که زندگیش از سر گرفته شده بود. به سقف گاراژ خیره مونده بود و غرق افکارش بود. پرستارا نتونسته بودن با جیمین و بقیه اعضا تماس بگیرن و خبر به هوش اومدنش رو بدن. تمام ذهن جونگ کوک پر از علامت سوال شده بود.

"من چطور زنده موندم؟"
"چرا توی این گاراژم؟"
"پس بقیه کجا ان؟"
"گرگم کجاست؟"
"چه مدته بیهوشم؟"
"چرا هیچکس به دیدنم نمیاد؟"
"چرا نمیتونم یوتام رو حس کنم؟"
"اتفاقی براشون افتاده که همشون غیب شدن؟"

سوالات بیش از حد زیاد بود، اما بین هیایوی ذهنش، هیچ پاسخی پیدا نمیشد. به لطف خونِ قوی‌ای که مشخصا برای یه خون خالص بود(خونِ خود شوگا) و بهش تزریق شده بود، مشکلی توی حرکتش نداشت. میتونست نفس بکشه، حرف بزنه، دستش رو تکون بده و... اما هنوز توان بلند شدن نداشت.

+بقیه کجا ان؟

خطاب به پرستارا زمزمه کرد. پرستاری که سن کمتری داشت، لب به جواب گشود
: ارباب پارک به آپارتمان ارباب جانگ رفتن. بقیهٔ ارباب‌ها هم اونجا جمع شدن.

جونگ کوک اخمی کرد. سه روز بود که به هوش اومده بود اما خبری از هیچکس نبود. این زیادی عجیب و غیر منتظره تلقی میکرد.
+میخوای بگی همشون پیش همن ولی هیچکدومشون گوشیش روشن نیست؟

پرستار دستپاچه دنبال کلماتی بود برای توجیه این واقعه، اما ذهنش به جایی قد نمیداد. جونگ کوک که سکوت زن رو دید، پوزخندی زد. نگاهش رو به یکی از بادیگاردا که براش آشنا بود سپرد و بهش اشاره کرد. بادیگارد بلافاصله رد اشارهٔ جونگ کوک رو گرفت و قدم‌های نامطمئن به سمت پسر برداشت. میدونست که قراره بین رگباری از سوالات له بشه.

: بله قربان.

جونگ کوک نگاهی به سر افتادهٔ مرد و چشمای فراریش کرد. چشماش رو باریک کرد و با سوءظن غرید
+چی رو دارید ازم مخفی میکنید؟ اونا کجا ان؟

: اطلاعی ندارم قربان، ما فقط دستور محافظت از شما رو داریم.

جونگ کوک این بار خشم رو چاشنی صداش کرد.
+به من نگاه کن.

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: 4 days ago ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

S̷l̷o̷w̷ ̷d̷e̷a̷t̷h̷ ᵥₖₒₒₖDonde viven las historias. Descúbrelo ahora