𝕻𝖆𝖗𝖙 ²¹: حقایقِ ناگفته

1.6K 226 312
                                    

همه با اجبارِ جیمین، اتاق رو ترک کردن و حالا فقط جیمین و جونگ کوک باقی مونده بودن. جیمین آروم دستی روی سر جونگ کوک کشید و با غمی که توی چشماش هویدا بود، زمزمهٔ دردناکی سر داد
±کوکی...

•jk's pov•

جیمین هیونگ به نظر خیلی ناراحت بود. انگار که اون برعکس بقیه، من رو گناهکار نمیدونست. انگار که از خیلی چیزایی که هیچکدوم از ما نمیدونستیم، باخبر بود. نگاهش باعث میشد بهش اعتماد کنم و آروم بشم.

+میشه برام از گذشته بگی؟

±اول تو بهم بگو چی یادته؟

+خب...جین هیونگ گفت که دکترا گفتن قرار نیست حافظم رو به دست بیارم...فقط چیزایی رو میدونم که بقیه بهم گفتن و چند تا فیلمی که دیدم، چند تا چیز هم توی خواب دیدم که نمیدونم درستن یا نه.

±مثلا چی؟

+یکیش این بود که ما توی یتیم خونه بودیم و من زانوم زخمی شد، تو بغلم کردی و بعدش جین هیونگ کولم کرد.

جیمین لبش رو گزید.
+ما واقعا تو یتیم خونه بزرگ شدیم. چیزی از گذشته یادته؟

+نه، فقط همون چیزایی که بهت گفتم.

جیمین هوفی کشید و گفت
±توی شرایط تو که همه به سال رو گناهکار بودنت زوم کردن، همون بهتر که گذشته رو یادت نیاد.

+چطور؟

جیمین هیونگ نگاهش رو سرمی که توی دستم بود داد و گفت
±به من اعتماد کن، فقط این رو بدون که من تک تک روزای سختی که به خاطر اون اتفاقات میگذروندی رو کنارت بودم و از خیلی چیزا باخبرم.

+مثلا از چی؟

±یه عده عوضی برای بالا کشیدن پول و قدرت ما، تو رو تهدید کردن که یا کارایی که میخوان رو انجام بدی و یا...

+یا چی؟

±یا اعضا رو میکشن.

اخمی کردم.
+کیا تهدید کردن؟ حرفت واقعا راسته یا میخوای وجدان منو راحت کنی؟

±نمیدونم کی بودن، تو هیچوقت از هویتشون چیزی نگفتی، فقط یادمه یه بار پشت تلفن که داشتی با یکیشون حرف میزدی، صدای یه زن شنیدم و بار بعد صدای یه مرد بود. این یعنی چند نفرن و فقط دست یه نفر توی کار نیست.

کمی صافتر نشستم.
+یعنی واقعا من مجبوری تون کارا رو کردم و با اینکه مقصر بودم، اما گناهکار نبودم؟

±طبق چیزایی که من دیدم و شنیدم، آره...ولی، باید بدونی ثابت کردن این حرفا به هیونگا خیلی خیلی سخته. با چیزایی که هیونگا ازت دیدن و شنیدن، در عجبم تا حالا چطور زندت گذاشتن. اعتمادشون به شدت ریشه کن شده و خیلی طول میکشه تا دوباره بذر اعتماد رو توی دلشون بکاری و رشدش بدی. درخت اعتمادی که بیشتر از دو دهه توی دلشون داشتی رو با تبر به لظف اون عوضیا نابود کردی و ریشه‌ی اون رو هم کندی. به نظرم برای اینکه بهت اعتماد کنن فقط باید دنبال مدرک بگردی تا بتونی ثابت کنی.

S̷l̷o̷w̷ ̷d̷e̷a̷t̷h̷ ᵥₖₒₒₖOnde histórias criam vida. Descubra agora