𝕻𝖆𝖗𝖙 ³⁴: پیوند

1.8K 283 279
                                    


(متن ویرایش نشده)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

•Tae's pov•

به سمت اتاقی که جفتم رو بستری کرده بودن، قدم های نامطمئنی برمیداشتم. درست زمانی که من توی نیویورک پیگیر دکتر جکسون برای وضعیت جونگ کوک بودم، جیمین باهام تماس گرفت و ازم خواست به درخواست خود جونگ کوک به کره برگردم و باهاش ملاقات داشته باشم. منکر استرس وحشتناکی که توی رگ‌هام جاری شده بود، نیستم. جونگ کوک حتی جواب پیام‌هام رو هم توی این مدت نداده بود و حالا خواستار یه دیدار حضوریِ فوری با من شده بود. این ندای خوبی از آینده برام نداشت.

اینقدر افکارم سیاه و تاریک شده بودن که درست مثل یه سیاهچاله منو درون خودشون کشیده بودن و من حتی متوجه نشدم کِی به جلوی در سفید رنگ، رسیدم. کف دستای عرق کردم و با پیراهن مشکی رنگم خشک کردم و بعد از گرفتن نفس عمیقی، بی توجه به گرگ بی‌قرارم که داشت زوزه هایی از سر دلتنگی برای جفتش میکشید، چند تقه به در زدم. دستم رو روی دستگیرهٔ طلسم شدهٔ در گذاشتم و به سختی بازش کردم. سختی باز کردن این دستگیره به لطف افکاری بود که مثل سم توی رگ‌هام جاری شده بود و اجازهٔ ورود رو ازم سلب میکرد.

بالاخره با پایان نبرد مشوش درونم، تونستم در رو باز کنم و هر طوری بود، به داخل قدم بذارم. با حس رایحهٔ شدید رز جونگ کوک، ناخودآگاه دم عمیقی گرفتم و ناگهان همهٔ افکارم خاموش شد و تونستم کمی هم که شده، آرامش رو به وجودم تزریق کنم. ناخودآگاه لبخندی روی لبام نشست و به سمت جونگ کوکی که با نگاهی تهی از هر حس و حرفی بهم خیره بود، نزدیک شدم. 

خبری از کسی دیگه داخل اتاق نبود و حدس میزنم جونگ کوک قصد خلوت دونفرمون رو داشت که حتی جیمین رو هم فرستاده بود بره. هرچقدر نزدیکتر میشدم، گرگم حریص تر از قبل خواستار امگاش میشد. بالاخره به صندلی کنار تخت رسیدم و خودم رو روی اون جا دادم. نمیذونم توی چشمای جونگ کوک چی خوابیده بود که گرگم بهم جرئت حرف زدن نمیداد. انگار جونگ کوک توی جدی ترین حالتش قرار داشت. از وقتی داخل شده بودم، نه من سخنی رو به لبام جاری کردم و نه اون صداش رو توی گوشای محتاجم نجوا کرد.

سکوت طولانی شده بود و مردمک های من در جستجوی هرگونه حرکتی از جونگ کوک در حال گردش روی تک تک اجزای صورتش بودن. نمیدونم سکوتمون چقدر به طول انجامید که جونگ کوک بالاخره لب گشود و من رو از خلسهٔ درونم آزاد کرد

+میدونی برای چی ازت خواستم بیای؟

-نه.

صادقانه جواب دادم و اونم صداقت کلامم رو با سر تایید کرد. جونگ کوک لبش رو به زبونش تر کرد و به دیوار روبروش خیره شد که من علنا از دید امگای مرموز در امان موندم.

+تو ادعا کردی من رو دوست داری، نه؟

سری به معنای مثبت تکون دادم و جونگ کوک بعد از دیدن ری اکشن من، مجددا نگاهش رو از من گرفت.

S̷l̷o̷w̷ ̷d̷e̷a̷t̷h̷ ᵥₖₒₒₖDonde viven las historias. Descúbrelo ahora