𝕻𝖆𝖗𝖙 ²⁶: دیوار شیشه‌ای

1.4K 218 181
                                    

نظراتتون رو من هر پارت، مال همه رو میخونم، ولی شرمنده اگه جواب نمیدم، چون وقتم رو توی واتپد بیشتر به نوشتن پارتای بعد میذارم، دیگه خستم واسه جواب دادن به کامنتا...ببخشید اگه کامنتاتون بی جواب میمونه... من رندوم جواب میدم و سعی میکنم وقتی وقت کردم، بقیه رو هم جواب بدم، ولی اینو بدونید همشون رو میخونم و همتون رو خیلی دوست دارم، فکر نکنید ریدرام رو ایگنور میکنماااا💜

درمورد پارت قبل هم که دیشب آپ کردم و یه جورایی میشه گفت نطرسنجی محسوب میشد، نظراتتون رو خوندم و ممنونم از درکتون💞امروز دیرتر آپ کردم  تا بقیه هم بتونن حرفایی که زدم توی پارت قبل رو بخونن. لطفا اگه کسی نخونده، برگرده و بخونه، چون برای ادامهٔ داستان اونوقت هم خودش اذیت میشه و هم من. با تشکر از همگی❤

خب دیگ، بریم برای ادامهٔ بوک🔥

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

•writer's pov•

#بلند شو و دنبالم بیا، وگرنه به زور میبریمت.

تهیونگ سریع بلند شد و با اخم گفت
-به چه حقی جلوی یه آلفا، امگاش رو تهدید میکنی؟

کریس با تمسخر به تهیونگ خیره شد.
#امگای آلفا؟ این همون نیست که هاناهاکی گرفته و شما آرزوی مرگش رو داشتید؟ این همون امگا نیست که خودت و خانوادتو به پول فروخت؟ این همون بیشرفی نیست که حاضر شد شماها زجرکش بشید اما صداش درنیاد تا مبادا از پولش کم بشه؟ حالا بازم امگای توئه؟

تهیونگ تلخندی زد. حق با کریس بود، این همون امگا بود...

اما...

تهیونگ نمی‌تونست بزاره امگا بمیره.
یا شایدم نمی‌خواست...

کریس نزدیک جونگ کوکی که عین برق گرفته ها خشکش زده بود رفت و گفت
#باید از زور استفاده کنم امگا؟

جونگ کوک به سمت شوگا رفت و سعی کرد بین شوگا و تهیونگ بشینه تا خطر کمتری از طرف غریبه‌ها تهدیدش کنه. کریس خندهٔ کوتاهی به این حرکتش کرد. اون مثل بچه‌ای بود که وقتی یه دزد دیده بود، رفته بود پیش پدر و مادرش تا مبادا ببرنش.

#بیخیال، مگه بچه شدی؟ نترس، چند تا پزشک از اروپا خبر کردیم تا بیان روی هاناهاکیت کار کنن و اطلاعات جمع کنن. چند تا سوزن و آزمایش که دیگه ترس نداره، تو شجاعتر از این حرفا بودی کوک.

جونگ کوک آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد به خودش مسلط باشه. نباید اجازه میداد کسی اذیتش کنه و بیشتر از این بهش درد بده. کریس چشماشو چرخوند و دستش رو جلو برد تا به پسر کوچکتر برسونه که مچ دستش اسیر دستای قوی شوگا شد. شوگا محکم دست کریس رو فشرد و از لای دندونای به هم چفت شدش غرید
~حق ندارید هیچ گوهی بخورید. اون پیش ما میمونه، وگرنه...

S̷l̷o̷w̷ ̷d̷e̷a̷t̷h̷ ᵥₖₒₒₖDonde viven las historias. Descúbrelo ahora