𝕻𝖆𝖗𝖙 ²⁷: گذشتهٔ معکوس[بخش اول]

1.4K 227 203
                                    

سلام، عزیزایی که توی تلگرام زودتر از من پارت گرفتن، این پارت رو مجدد بخونید لطفا چون اون موقع کامل نبود و الان حدود هشتصد الی نهصد کلمه بهش اضافه شده...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

•tae's pov•

من رو کنار جونگ کوک بردن و در رمز دار دیگه‌ای که این بار برای زندانی کردنمون کافی بود رو قفل کردن. همه جا پر از گلبرگ‌های خونی شده بود. طوری که داشتم شک میکردم یه درخت کامل گیلاس توی ریه‌های جونگ کوک رشد نکرده باشه. چرا اینقدر زیاد شده بودن؟! با ترس قدم هام رو به سمت امگایی که بی روح به نقطه‌ای خیره بود و زانوهاش رو بغل کرده بود، برداشتم. نگاهم رو به سمت سه تا هیونگی که پشت دیوار شیشه‌ای با نگرانی به جونگ کوک خیره بودن، دادم. خوشبختانه انگار هیچ آسیبی بهشون نرسیده بود. هوفی کشیدم و به سمت امگایی رفتم که تنها امگایی بود که برای آلفام مقرر شده بود. از طریق مارک، میتونستم حس کنم جونگ کوک درد زیادی داره و هر چی که فاصلم باهاش کمتر میشد، این درد رو بیشتر میتونستم حس کنم. وقتی بهش رسیدم. به پشت سرم نگاه کردم. مسافتی که طی کرده بودم کمتر از ده متر بود اما اینقدر برام طولانی شده بود که انگار ده ساله توی راه موندم.

مجددا نگاهم رو به جونگ کوک دادم و آروم کنارش نشستم. جونگ کوک هنوز نگاهش به همون نقطه بود و انگار اصلا متوجهٔ حضور من نشده بود.

±تهیونگ، ببین حالش چطوره.

این صدای بلند شدهٔ جیمین بود که از پشت دیوار شیشه‌ای به گوشم رسید که با نگرانی ازم این درخواست رو کرده بود. آروم و با احتیاط دستم رو روی شونهٔ جونگ کوک گذاشتم. همون لحظه صورت جونگ کوک جمع شد و با دردی که توی شونهٔ خودم پیچید، علتش رو فهمیدم. جونگ کوک راه ارتباطی مارکش رو باهام بسته بود و من به لطف حضورم کنارش بود که حال میتونستم از وقتی وارد اتاق شدن،مجددا درداش رو حس کنم. آروم دستم رو برداشتم و گفتم
-چه بلایی سرت آوردن؟

جونگ کوک چیزی نگفت و همچنان همونطور بی روح به همون نقطه خیره موند. انگار خسته تر از چیزی بود که حتی دلش بخواد دربارهٔ این چند روز، چیزی رو تعریف کنه. دردایی که کشیده، مسلماً اونقدر زیاد بودن که اینقدر درد میکشه که مارکی که بهش زدم، داره برام بازتابشون میکنه.

جونگ کوک سرفه‌ای وحشتناک کرد که باعث شد هینی بکشم. سرفه‌هاش نسبت به آخرین باری که دیده بودمش، خیلی بدتر شده بودن. انگار این بار واقعا قصد داشتن گلوش رو شکاف بدن. بعد از اون سرفهٔ وحشتناک و اضافه شدن تعدادی گلبرگ به دریای صورتی روی زمین، از کنارش بلند شدم و به سمت دیوار شیشه‌ای رفتم. آروم چند ضربه بهش زدم تا کسایی که پشتش بودن رو از حضورم آگاه کنم. جین هیونگ به سمت شیشه اومد و منتظر شد تا حرفم رو بزنم.

S̷l̷o̷w̷ ̷d̷e̷a̷t̷h̷ ᵥₖₒₒₖOnde histórias criam vida. Descubra agora