𝕻𝖆𝖗𝖙 ¹⁵: هیونجین

1.5K 240 242
                                    

تهیونگ نگاهش رو به جونگ کوک داد. جونگ کوک پوزخندی که بیشتر شبیه تلخند بود رو نثارش کرد و مجددا نگاهش به پنجره داد. دیدن اون میله های سیاه بین فضای زیبای حیاط عمارت، براش لذتبخش‌تر از دیدن مرد مو طلایی بود.

تنها حسی که به آلفا از طریق پیوند مارکش روی گردن امگا، منتقل میشد؛ تنفر بود. معمولا گرگ امگاها از گرگ آلفاهاشون متنفر نمیشدن و حتی کارای زوجین انسانی رو ملاک تنفر یا دوست داشتن آلفاشون قرار نمیدادن، ولی این بار اوضاع اینقدر داغون شده بود که حتی گرگ امگا هم از آلفای بی عرضه و بی رحمش، متنفر بود.

آلفا زوزه ای کشید تا توجه امگا رو به خودش جلب کنه، اما امگا برای توجه نشون دادن به اون گرگ خودخواه، زیادی نفرت داشت.

-صبحانه خوردی؟

جونگ کوک پوزخند صداداری زد و هیچی نگفت. تهیونگ لبش رو با زبونش تر کرد و به سمت امگا قدم برداشت.
-خون زیادی از دست دادی، باید یه چیزی بخوری.

جونگ کوک با ابروهای بالا رفته به طرف تهیونگ سرش رو چرخوند.
+اوه، جدا؟ شرمنده ولی این خون دخترمون بود که به دست توی عوضی ریخت.

تهیونگ لبش رو گزید. شنیدن این جمله تا مغز استخوانش رو میسوزوند. حق با جونگ کوک بود. اون باعث مرگ دخترش بود.

-فقط چون یه امگایی این رو گفتم.

خاطرات تلخ گذشته، نمیزاشت زبون آلفا از تلخیش کم بشه.

[+تو واقعا فکر کردی ذره ای برام ارزش داری تهیونگ؟ فقط به خاطر اینکه یه آلفایی این رو گفتم.]

اخمی کرد. یادآوری گذشته همچنان اون رو متنفر از امگای روبروش نگه میداشت. جونگ کوک پوزخند صداداری این بار با حرص زد.
+مگه وقتی داشتی به زور ناتم میکردی، امگا بودنم برات معنایی هم داشت؟

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و سرش رو کمی خم کرد. پوزخند ریزی روی لباش شکل گرفت. امگای گناهکار روبروش زیادی گستاخ شده بود.
-حقت بود همین الان هم ناتت کنم.

+خفه شو و گورت رو از اتاقم گم کن.

-کاش تو با هاناهاکی میمردی، نه دختر بیچاره و معصوم من!

+میبینی که؟ شانس هم نداریم، این آرزوی منم بود. منم دوست داشتم به جای اون دختر کوچولو، خودم برم. ولی انگار تو سرنوشت من نوشته شده تا آخر عمرم باید قیافهٔ نحست رو بیشتر از اینا تحمل کنم آشغال عوضی.

-نحس تویی که حاضر میشی هیونگاتو به دشمنات بفروشی و اونا رو تا پای مرگ بکشونی.

جونگ کوک به تپش قلب پر استرسی افتاد. منظور تهیونگ چی بود؟ بد نبود توی این دعوا یه کم از زیر زبونش حرف بکشه، نه؟

+من بی گناهم، من کاری نکردم.

تهیونگ با خشم چند قدم جلو اومد و دستش رو مشت کرد تا فک امگا رو خورد نکنه.

S̷l̷o̷w̷ ̷d̷e̷a̷t̷h̷ ᵥₖₒₒₖWo Geschichten leben. Entdecke jetzt