•جنین هاناهاکی گرفته، اگه سقطش نکنیم، وقتی به دنیا بیاد میمیره و این برات دردناکتر میشه.
جونگ کوک با این حرف جین به خنده های ترسناکی افتاد. طوری میخندید که انگار میخواست قبل از کشتن یه جهان آدم، به منظرهٔ خونین روبروش بخنده و مرگشون رو به سخره بگیره. دخترکش رو سقط کنن؟ محاله ممکن بود اجازه بده. حتی اگه دخترک بخت برگشتش قرار بود با هاناهاکی به دنیا بیاد، اون درمانش رو پیدا میکرد و نجاتش میداد، نباید اجازه میداد این کار رو باهاش کنن.
همچنان که میخندید، صورتش خیس از اشک شده بود و باعث شده بود هیونگاش بترسن. جوری با صدای بلند میخندید که انگار جنون صاحب تمام عقل و قلبش شده بود و هر آن بود تبدیل به یه روانیه تمام عیار بشه.
+مسخره اس...واقعا مسخره اس...شنیده بودم جوکای بابابزرگی زیادی قبلا تعریف میکردی، ولی این واقعا مسخره بود.
این رو گفت و همونطور که خنده هاش تموم شده بود، نگاه ترسناکی نثار جین کرد. نگاهی که فقط یه قدم تا قاتل شدن فاصله داشت.
~جونگ کوک، شاید کلا فقط یه ساعت طول بکشه. با این کارا برای خودت سختترش نکن. اون در هر صورت وقتی به دنیا بیاد، میمیره.
+میمیره؟ اوه جدا جناب مین؟ به همین راحتی؟ فقط به خاطر اون مادهٔ قرمز کوفتی که بهم تزریق کردید؟ اگه بچهی خودتون هم بود اینقدر حرف زدن از مرگش براتون راحت میشد؟!
•اون بچهٔ تو و تهیونگه، چطور میتونیم دوستش نداشته باشیم؟
+چطور؟ شما اون رو حاصل یه تجاوز میبینید با کسی که گناهکاره و براتون شده یه آدم منفور که منتظر مرگشید. این بچه چه گناهی کرده؟ چون ناخواسته بوده، مرگ حقشه؟ یا شایدم چون من یه امگای بی عرضه و عوضی بودم به این روز افتاده؟!
تمام بدنش از شدت خشم و نگرانی میلرزید، اونا میخواستن بچش رو بکشن، این یه شوخی نبود!
جین با سر به نامجون و هوسوک اشاره کرد و جونگ کوک رد اشارشونو گرفت. به خاطر بچش نمیتونست حرکت تندی انجام بده، اما الان اگه عجله نمیکرد، دیگه بچه ای در کار نبود که بخواد براش احتیاط به خرج بده. از روی تخت با سریع ترین حالتی که بدنش بهش اجازه میداد، بلند شد و رو به چهار آلفای روبروش گفت
+به خدا قسم، اگه به بچم آسیب بزنید، هیچوقت نمیبخشمتون.شوگا آروم دو دستش رو به معنای تسلیم بالا آورد و گفت
~کوک، اون بچه زنده نمیمونه، میخوای سه ماه دیگه بچه ای رو توی وجودت رشد بدی که قراره بعد از به دنیا اومدنش، بمیره؟جونگ کوک از شدت خشم بدنش لرزشش رو ادامه میداد. نمیتونست به این راحتیا این موضوع رو قبول کنه. توی لغت نامهٔ اون چیزی به اسم تسلیم شدن، وجود نداشت. اون نمیخواست تسلیم بشه و جون بچش رو به این راحتیا تقدیم عزرائیل کنه.
VOCÊ ESTÁ LENDO
S̷l̷o̷w̷ ̷d̷e̷a̷t̷h̷ ᵥₖₒₒₖ
Fanfic|مرگ تدریجی| کائنات دو تا رئیس مافیا رو کنار هم قرار میده که از قضا کیم تهیونگ آلفای خون خالص پک فکر میکنه که جئون جونگ کوک مسبب تمام بدبختیهاشه. طی یه درگیری جونگ کوک ضربه ای به سرش میخوره که باعث میشه حافظش رو از دست بده. جونگ کوک چیزی به یاد نم...