𝕻𝖆𝖗𝖙 ²⁹: گذشتهٔ معکوس[بخش سوم]

1.4K 227 276
                                    

تهیونگ نفس عمیقی کشید و با اشارهٔ بتای شنل پوش به سمت میز پر از وسایل رفت. باید قوی میموند تا هیونگاش نجات پیدا کنن. این تنها راهی بود که حداقل میتونست خانوادش رو با هر دردی که بود، زنده نگه داره.

بتا به وسایل روی میز اشاره کرد و گفت
: من بهت میگم چی کار کنی، تو فقط یه مامور برای اجرای حکم گناهکاری، فهمیدی؟

تهیونگ لبش رو گزید. میخواست تمام فحش های عالم رو به مرد کنارش و کسایی که داشتن از دوربینا و شنودها اون ها رو زیر نظر میگرفتن، بده. جونگ کوک چرا گناهکار بود براشون؟ چون فقط خانوادش رو نتونسته بود زجر بده و کلید نجات رو توی اتاقشون انداخته بود، باید اینقدر درد میکشید؟

بتا بی توجه به رایحهٔ به شدت تلخ شده و غمگین وانیل آلفای خون خالص، شروع به توضیح دادن کرد
: روی اون تخت فلزی یه پوشش مخصوص گذاشتیم که خونی که قراره بریزه رو به خودش جذب میکنه و توی خودش نگه میداره. پس نگران هدر رفتن خونش نیستیم و میتونیم هر کاری خواستیم باهاش بکنیم. اربابا خواستن حداکثر درد رو بهش بدی تا راضی بشن خانوادت رو آزاد کنن، فهمیدی؟

تهیونگ نگاهی به جونگ کوک که کاملا بی حس روی تخت دراز کشیده بود انداخت. جونگ کوک راه ارتباطی مارکشون رو بسته بود و هیچی ازش حس نمیکرد. برای آلفا سخت بود که قرار بود به امگاش درد بده و حتی نتونه درداش رو باهاش شریک بشه.

: ازت پرسیدم فهمیدی؟

تهیونگ به ناچار سری تکون داد. بتا خوبه‌ای زمزمه کرد و بعد از برداشتن یه خنجر تیز و بلند، اون رو به دست لرزونِ تهیونگ داد.

: شکمش رو آروم آروم لایه به لایه بِبُر.

تهیونگ با ترس خنجر رو انداخت و هینی کشید.
-چی میگی روانی؟؟ چطور میتونم همچین کاری کنم؟

بتا خم شد و خنجر رو برداشت.
: مثل اینکه تو آدم بشو نیستی، مشکلی نیست، به رئیس گزارش میدم تا طبق برنامه، خانوادت رو به جاش...

-خیله خب...خیله خب، انجامش میدم...

بتا با رضایت خنجر رو به دست تهیونگ مجددا سپرد و کمی عقب موند. تهیونگ با قدم های سست و لرزونی به سمت جونگ کوک رفت و ایستاد. جونگ کوک که دید تهیونگ همونطور بالای سرش خشکش زده، لبش رو گزید. اگه تهیونگ همینطوری تعلل به خرج میداد، قطعا دشمناشون از کوره در میرفتن و به هیونگاشون آسیب میزدن.

+تهیونگ...

تهیونگ نگاه لرزونش رو به صورت جونگ کوک داد.
-هوم؟

+فقط انجامش بده، به اینکه من کی ام و چی ام، فکر نکن. فقط تمومش کن...

تهیونگ با استیصال به جونگ کوک خیره مونده بود. چطور میتونست این کار رو انجام بده؟

-خیلی دردت میگیره کوک...

+من تا اینجا هم کم درد نکشیدم، میتونم تحملش کنم.

S̷l̷o̷w̷ ̷d̷e̷a̷t̷h̷ ᵥₖₒₒₖDonde viven las historias. Descúbrelo ahora