متن ادیت نشده، بابت غلط های احتمالی در تایپ، عذر میخوام
______________________________________
•منظورت چیه کوک؟ ولی دکتر گفت تو هرگز دیگه حافظت رو به دست نمیاری.
+من فیلمایی که توی رَم بودن رو دیدم.
•کدوم رَم؟
+همون که تو کشوی هوسوک هیونگ بود.
•پس فقط چیزایی که توی فلش دیدی رو میدونی و الان فکر میکنی همه چیز رو یادته؟
جونگ کوک اشکاش جاری شدن.
+یعنی چیزایی مونده که یادم نیاد؟جین، جونگ کوک رو به آغوش گرفت.
•متاسفم کوکا، اما دکتر گفت تو هیچوقت نمیتونی حافظت رو به دست بیاری. اون چیزایی که یادت اومده هم، فقط تو حوالی همون فیلما میچرخن و قطعا حافظهی بیست و سه سال زندگی ای که از پارسال از دست دادی، بیشتر از این حرفاست که بشه با چند تا فیلم برشگروند.جونگ کوک از آغوش جین بیرون اومد و گفت
+یعنی قراره تا آخر عمرم نفهمم چه گذشته ای داشتم؟جین هوفی کشید و نگاه دیگه ای به گلبرگ های خونی انداخت و چشماش رو روی هم فشرد تا بیشتر از این اون گلبرگای به ظاهر جذاب، اما برای جین، وحشتناک، به چشمش نیان.
•بهم بگو چی دیدی کوک؟
جونگ کوک لبش رو گزید. گفتن حقایق دردناکی که توی فیلما دیده بود، دردش خیلی زیاد بود.
+یکی از فیلمایی که دیدم، مال وقتی بود که توی دادگاه علیهتون شهادت دادم. من فکر میکردم نمیزارن توی دادگاه موبایل ببرن، اما یکی این فیلم رو مخفیانه گرفته بود و من...•یکی از دستارای تهیونگ گرفتش.
+من توی اون فیلم، همونطور که تهیونگ گفته بود...علیهتون شهادت دادم.
این رو گفت و بغضش دوباره سر باز کرد.
جین لا یادآوری اون روز اخمی کرد.
•اون روز واقعا توقع نداشتیم تا این حد...+عوضی باشم؟
حرف پسر بزرگتر رو کامل کرد. جین جین میخواست مخالفت کنه، اما چی میگفت؟ اون هم دلشکسته بود.
•دیگه چی دیدی؟
جونگ کوک زانوهاش رو بغل کرد و گفت
+چند تا ویدیو دیگه هم دیدم.•بگو، تعریفشون کن کوک.
•توی یکیشون، شما شیش تا انگار تو به زندان بودین...یه عوضی داشت میگفت میخواد به تهیونگ...تجاوز کنه. منم خیلی خونسرد وایساده بودم تا کارش رو کنه. انگار من...من زندانبانتون بودم...آخرش هم اون یارو به خاطر یه تلفن از کارش منصرف شد و رفت.
جین پوزخندی زد.
•پس فکر کنم حالا فهمیده باشی این همه کینه توزی تهیونگ برای نات کردنت از کجا ریشه میگیره.
ESTÁS LEYENDO
S̷l̷o̷w̷ ̷d̷e̷a̷t̷h̷ ᵥₖₒₒₖ
Fanfic|مرگ تدریجی| کائنات دو تا رئیس مافیا رو کنار هم قرار میده که از قضا کیم تهیونگ آلفای خون خالص پک فکر میکنه که جئون جونگ کوک مسبب تمام بدبختیهاشه. طی یه درگیری جونگ کوک ضربه ای به سرش میخوره که باعث میشه حافظش رو از دست بده. جونگ کوک چیزی به یاد نم...