PART 8

11 2 9
                                    

در اتاقشو باز کرد و با دیدن همکارش توی وضعیت نامناسبی دستشو روی چشماش گذاشت : لعنت بهت من فردا شیفت دارم!

هم‌اتاقیش انقدر درگیر‌ حال و هوای عاشقانش بود که حتی جوابی نداد و گوجو با اخمای وحشتناکش سمت بخش راه افتاد.

_ تخت دوازده رو من برمیدارم...لازم شد بیدارم کن.

به پرستار اعلام کرد و روی تختی که مخصوص بیمارای اورژانسی بود دراز کشید.

صبح زود شیفتش شروع میشد و اگه‌ میخواست برگرده خونه طول میکشید...بهترین گزینه خوابیدن توی اتاق استراحت مخصوص خودش بود که توسط همکارش اشغال شده‌بود!

کم کم داشت پلکاش روی هم میوفتاد که با صدای نعره‌ی بلندی حس کرد حتی موهای سرش هم سیخ شد!

_ لعنت بهش...

زیر لب غرید و طی یه تصمیم ناگهانی که از سر ناچاری بود سمت آسانسور راه افتاد و مشتشو روی دکمه‌ی مورد نظرش کوبید.

_ اینجا چیکار میکنی؟

گتو با دیدنش توی چارچوب در با تعجب گفت و دکترش بیتوجه به سوالی که ازش پرسید نزدیکش رفت.

انگشت اشارشو به نشونه‌ی " میخوام یه چیز جالب نشونت بدم" بالا برد و مشغول ور رفتن با تختش شد.

_ میدونستی این تختا یه قابلیت مهم دارن...

صدای تق آرومی توی اتاق پیچید و گتو با تعجب به تخت دومی که از زیرش بیرون کشیده‌شد نگاه کرد.

_ یه تخت مخصوص همراه هم دارن.جالب نیست؟

_ جالبه...ولی از کی تا حالا تو شدی همراه من؟

با لحن بیتفاوتش پرسید و ساتورو با لذت روی تخت دراز کشید.

_ من دکتر همراهتم.

_ دکترا توی اتاق بیمارا نمیخوابن.

_ بهت که گفتم من دکتر خوبی نیستم.

گتو آهی کشید و سرشو سمتش کج کرد.

_ به نفعته آروم و ساکت بخوابی.

_ انقدر خستم که قراره مثل جنازه تا صبح بمیرم...وای پسر چقدر خوبه..‌.اتاقای وی‌آی‌پی عالین!

آهی کشید و زمزمه کرد : فقط بگیر بخواب!

_ وقتی زیادی خسته میشم همش حرف میزنم.

_ از حالت عادی هم بیشتر؟همچین چیزی‌ ممکنه؟

گتو با نیشخند جواب داد و جفتشون آروم خندیدن.

_ چی داری میخونی؟

خیره به کتابی که توی دستش بود پرسید و سعی کرد توی نور کم آباژور تیتر کتابش رو ببینه‌‌.

_ سیر و تحول اخبار و رسانه؟این دیگه چیه؟

گتو نفس کلافه‌ای کشید و اینبار با لحنی که عصبی بنظر میرسید غرید : چرا فقط نمیخوابی؟

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Nov 04 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

ALBINOOnde histórias criam vida. Descubra agora