PART 7

27 5 7
                                    

_ باید لباستو دربیاری.

مرد روی تخت بدون اینکه چیزی بگه نفس عمیقی کشید و با بالا رفتن لباس نازک آبی رنگش باعث شد دکتر روبه‌روش بهش زل بزنه.

گوجو بعد از چند لحظه اعلام کرد : چرا همچین بدنی باید روی تخت بیمارستان باشه؟

در جوابش خنده‌ی ارومی کرد. به شوخی و زبون بازیاش عادت کرده‌بود و دیگه مثل روزای اول اذیتش نمیکرد...حتی وقتی به اسم کوچیکش صدا زده‌میشد.

به خوبی به این نتیجه رسیده‌بود مرد مو سفید هرکاری که دلش میخواست میکرد و هیچی نمیتونست جلدشو بگیره.

_ پس تمام تلاشتو براش بکن.

_ تمام تلاشم برای چی؟

گوجو با نیشخند منظور داری پرسید و مرد روی تخت نگاه چپی بهش انداخت : تمام تلاشت برای درمان بیمارت.

_ حتما.

با همون خنده‌ی آرومش جواب داد و بیتوجه به گتویی که زیرلب بهش غر میزد ژل بیرنگ رو روی قفسه‌ی سینش خالی کرد.

بدن زیر دستش کوتاه لرزید و با وصل شدن سیم‌های سنسور ضربان قلبش روی مانیتور نشون داده‌‌شد.

_ همه چی نرماله‌.

با چک کردنش اعلام کرد و زمزمه‌ی آرومش رو شنید : سرده.

_ اتاقو گرمش میکنم.

قبل از اینکه دمای اتاقو بالا ببره سمتش خم شد تا زاویه‌ی تختشو تنظیم کنه.

_ اینم از این...خوبه؟

_ آره.

گتو با همون لحن آرومی که بزور از گلوش بیرون میومد جواب داد و ساتورو چندلحظه توی فکر فرو رفت.

دقیقا به چه دلیل کوفتی همچین قیافه‌ای به خودش گرفته بود؟

خجالت کشیدنش با عقل جور درنمیومد‌‌ و هیچ دلیل دیگه‌ای به ذهنش نمیرسید.

صدای ضربان قلبش توسط سنسورایی که بهش وصل شده‌بود توی اتاق پخش میشد و اون حدس نامربوط توی مغزش باعث میشد نیشش باز شه.

با همون افکار شیطنت آمیز به بهونه‌ی درست کردن بالشتش دوباره سمتش خم شد.

صدای ضربان قلبی که میشنید بالا رفت و نتونست جلوی خنده‌ی آرومش رو بگیره.

_ به چی میخندی؟

گتو با لحن جدیش پرسید و ساتورو با کج کردن سرش بهش خیره شد.

انگار توانایی زیادی توی حفظ کردن ظاهرش داشت.

_ به تو.

_ یه دکتر حرفه‌ای به وضعیت بیمارش نمیخنده.

_ من دکتر حرفه‌ای نیستم...تو هم یه پیرمرد غرغرو نباش.

با سرخوشی جواب داد و دوباره مشغول کارش شد.

ALBINOWhere stories live. Discover now