_ مریض میشی!
چندبار پلک زد تا قطره های اشکش کنار بره و بتونه شخصی که جلوش وایسادهبود ببینه.
چترشو بالای سرش گرفته بود و به نوشتهی روی سنگ قبر نگاه میکرد.
_ گتو...سوگورو...
زن سرشو سمتش چرخوند و پرسید : از اعضای خانوادت بود؟
نفهمید چرا ولی بهش جواب داد : فقط یه دوست.
_ پس دوست خاصی برات بوده...ساتورو!
با تعجب بهش خیره شد.
_ اسم منو از کجا میدونی؟
بدون اینکه جوابی بهش بده کنارش روی خاکی که حالا خیس شدهبود نشست و اهمیتی به کثیف شدن لباسش نداد.
_ از بیمارستان.
بیشتر از این حال و حوصلهی صحبت و کنکاش نداشت پس خودشو قانع کرد.
_ داغون تر از اونی که فکرشو میکردم.
زن دوباره گفت و ساتورو آهی کشید : چی میخوای؟
_ من اونی نیستم که چیزی بخواد...ولی تو چی؟
واقعا آدم عجیبی بود!
پوزخندی زد.
_ من چی میخوام؟...میخوام بمیرم ولی میترسم اونجا منتظرم نباشه و توی تاریکی غرق شم...میخوام یهو از خواب پاشم و بفهمم همش خواب بوده ولی اگه اینطوری هم باشه...باید دوباره مرگشو ببینم و زجر بکشم.
با خندهی عصبی حرفاشو زد و زن کنارش بعد از چند لحظه خیره شدن بهش زمزمه کرد : عاشقش بودی؟
_ من احمق...هیچوقت همچین چیزی بهش نگفتم.
با خودش فکر کرد " چرا؟ "
اون مطمئن بود احساسات بینشون شوخی و پوچ نبوده...ولی چرا حتی یکبار هم جرئت نکرد بهش بگه چقدر دوسش داره؟
چون گتو داشت میمرد و اینجوری میخواست از واقعیت فرار کنه؟
که مثلا اون مرد برای شنیدن اعترافش صبر میکرد و خودشو از مرگ نجات میداد؟
چه احمقانه!
بخاطر یه مشت افکار بیارزش فرصتشو از دست دادهبود. به همین راحتی!خیره به اون سنگ قبر فحشی نثار خودش کرد و سمت زن چرخید.
_ چرا اینجایی؟کی هستی؟
_ حس کردم نیاز به درد و دل داری...من اینجا کار میکنم.
_ اینجا کار میکنی؟چه کاری؟
زن شونهای بالا انداخت: کارای اداری.
سرشو به نشونهی تایید تکون داد و دوباره صداشو شنید.
_ اینجا منو یاد ساعت میندازه.
بدون هیچ واکنشی درحالی که به روبهروش خیره بود مجبور به گوش دادن شد.
زن کنارش ادامهداد : انگار هرکدوم یه تیکه از خط های ساعتن که عقربه روشون میشینیه...زمان چیز جالبیه مگه نه دکتر؟

YOU ARE READING
ALBINO
Fanfiction" تو به دنیای بعد مرگ باور نداشتی...ولی من ترسو تر از این حرفا بودم که قبول کنم مرگ پایان همه چیزه... این حتی بیشتر عذابم میداد چون تو یه نقطه برای پایانمون انتخاب کردی... ولی... من حتی بعد ابد هم دنبالت بودم!...منصفانه نیست سوگورو...تو مردی...و من...