امگای جوان که به تازگی عنوان امگا سلطنتی در دست داشت تو پوست خودش نمیگنجید
بالاخره تونسته بود به رویای کودکیش برسه وقتی فقط ۱۲ سالش بود با دیدن تاج گذاری ولیعهد یک دل نه صد عاشقش شد
و همیشه اونو توی رویاهای عاشقانه یا گاهی اوقات خیسش کنار خودش تصور میکرد و به خودش قول داده بود هر جور شده ولیعهد و آلفاش رو بدست بیاره با یادآوری این موضوع کمی گونه هاش رنگ گرفت و گرمش شد ولی
نتونست تو افکارش زیاد بمونه چون در با شدت کنار رفت و قامت بلند و لاغر پسر عموش نمایان شد
با لبخندی که در ظاهر مهربون و با اهمیت بود اما فقط خودش میدونست که در باطن چه عوضی نشسته بهش خیره شد
تهیونگ با عصبانیت از جاش بلند شد و غرید
"اینجا چه غلطی میکنی یوجین"
یوجین با همون لبخند در و بست و سری تکون داد
"نوچ امگای بی ادب ولیعهد میدونه قراره چه امگای گستاخی همسرش بشه ؟"تهیونگ با حرص و عصبانیت هیسی کشید
"بس کن بگو چی میخوای و زودتر از اینجا برو ولیعهد قراره بیان اینجا دلم نمیخواد تورو اینجا ببینن"
یوجین ولی اعتنایی به حرفش نکرد و با ذوق ساختگی گفت
"اوه پس دوست عزیزم قراره بیاد دیدن نامزد کوچولوش خیلی هیجان زده شدم پسر عمو بگو ببینم راز کوچولوت رو به همسر آیندت گفتی یا نه"رنگ از رخسار امگا یکباره پرید و سریع نزدیک پسر عموش رفت و اینبار با صدایی که ته مایه بغض داشت گفت
"ت تو تو این کار نمیکنی تمومش کن هدفت چیه از اذیت کردن من تو تو قول داده بودی یوجین قول داده بودی که به کسی نمیگی پس چرا الان؟"
ایندفعه قیافش جدی شد و لبخند کاملا از صورتش پاک شد
"دیدمت! وقتی داشتی حرف های من و ولیعهد رو گوش میدادی سایتو از پشت پرده دیدم البته شانس آوردی که ولیعهد پشتش به پرده بود چون مطمئنم دوست نداره با یه امگای فضول ازدواج کنه"
بعد درحالی که انگار چیزی یادش اومده بود گفت
"اوه راستی حواسم نبود یه امگای فضول نه یه امگای فضول بدون گرگ..."
به اینجا حرفش که رسید تهیونگ شل شدن پاهاش رو حس کرد چون حقیقتی که سالها از همه پنهان کرده بود و تنها کسی که ازش خبر داشت پسر عموش بود انگاری حالا به عنوان ابزار سواستفاده قرار گرفته بود
تهیونگ خواست هواری بکشه که یوجین پیش دستی کرد و با حالت تعجب گفت
"صب صبر کن ببینم یعنی یعنی ولیعهد بزرگ سرزمین جنوب خبر نداره که قراره یه امگا با گرگ مرده لونا سرزمینش بشه واای مطمئنم با شنیدن این خبر قراره کلی هیجان زده بشه نظرت چیه منتظر بمونم تا بیاد و دوتایی خبرو بهش بدیم ؟"
BẠN ĐANG ĐỌC
𝑾𝒊𝒍𝒅 𝑸𝒖𝒆𝒆𝒏 || 𝑲𝑽
Fanfictionامپراطور جئون جونگکوک به لونا خودش کیم تهیونگ علاقه ای نداره لونا که دیگه نمیتونه این شرایط رو تحمل کنه تصمیم میگیره بدنش برای همیشه ترک کنه چی میشه اگر همزادش در دنیا دیگه کیم تهیونگ رییس قوی و قدرتمند کمپانی VBLوقتی از خواب پامیشه قیافه خودش رو تو...