با شنیدن صدای گریه بچه ای سعی کردم با وجود مه غلطی جنگل راه رو پیدا کنم ، مه غلیظی تمام جنگل رو فرا گرفته بود و باعث میشد چشمام هر لحظه دید کمتری به جلو داشته باشه
با رسیدن به درخت بزرگی که صدای گریه از پشتش میومد سریع به طرفش رفتم که با دیدن پسرم که با شدت خیلی زیاد گریه میکرد
شکه شدم خواستم بغلش کنم که با دیدن من سریع از جاش بلند شد و چند قدم ازم دور تر شد
با تعجب به صورت ناز و پر اشکش که مثل ابر بهاری گریه میکرد نگاه کردم ، اگر یکم دیگه ادامه میداد قطعا من هم باهاش گریه میکردم سعی کردم کاری کنم که اجازه بده به بغل بگیرمش
و آرومش کنم با مهربونی زمزمه کردم"پسرم هانول بیا بیا اینجا پاپا بغلت کنه عزیزم چرا گریه میکنی "
با شنیدن صدام گریه هاش شدت بیشتری پیدا کرد و چند قدم ازم دور شد و همونطور که گریه میکرد مظلومانه گفت
"نم نمیام ها هانولی دیگه دیگه پاپایی دوست نداره تو تو دیگه گلب هانولی نیست از پیش هانولی برو"
با تعجب نگاهش کردم کم کم دیگه داشت گریم میگرفت حس میکردم با هر اشکی که میریزه این قلب منه که آتیش میگیره چند قدم کوتاه دوباره نزدیک تر رفتم و با صدایی که به وضوح میلرزید گفتم
"عزیزم مگه نگفتم جات فقط پیش منو بابات امنه بیا اینجا پسرم پاپایی بهت قول میده که بفهمه چی هانولی رو ناراحت کرده و بعد ازش معذرت بخواد"
باز هم قانع نشد و درحالی که عقب عقب میرفت با هق هق گفت
"نم نمیام پاپایی بابا و آبجی کوچولوم رو فرستاده تو آسمونا من من دیگه دوسش ندارم میرم میرم پیش بابایی"
و بعد شروع کرد با سرعت دویدن
با ترس دنبالش کردم و فریاد بلندی کشیدم"تهیونگ عزیزم بیدار شو بیدار شو داری کابوس میبینی"
با احساس ترس و اضطراب سریع چشم هام و باز کردم و توی جام نشستم و به اطرافم خیره شدم
با دیدن اقامتگاه جونگکوک که مثل همیشه داخلش بودم نفس راحتی کشیدم خوابی که دیدم به قدری واقعی بنظر میرسید که هنوز شک و اضطراب اون لحظات رو حس میکردم چهره و صدای اون پسر کوچولو هیچ جوره از ذهنم خارج نمیشد
با احساس نوازش هایی روی کمرم سرم و برگردوندم و به جونگکوک خیره شدم که مشکوک و با دقت بهم خیره شده بود
جوری که انگار میخواست به عمیق ترین افکارم نفوذ کنهلبخندی بالاجبار زدم تا یکم از شکش کم کنم
رات جونگکوک فقط ۳ روز طول کشید که من هم داخل هیت فرو برده بود با اینکه کوتاه بود اما شدت خیلی زیادی داشت و از اونجایی که من هم نیاز شدیدی داشتم تمام این مدت رو با خیال راحت به خاطر دارویی که جیمین بهم داده بود همراهیش کردم
YOU ARE READING
𝑾𝒊𝒍𝒅 𝑸𝒖𝒆𝒆𝒏 || 𝑲𝑽
Fanfictionامپراطور جئون جونگکوک به لونا خودش کیم تهیونگ علاقه ای نداره لونا که دیگه نمیتونه این شرایط رو تحمل کنه تصمیم میگیره بدنش برای همیشه ترک کنه چی میشه اگر همزادش در دنیا دیگه کیم تهیونگ رییس قوی و قدرتمند کمپانی VBLوقتی از خواب پامیشه قیافه خودش رو تو...