𝗣𝗮𝗿𝘁𝟮𝟱

3K 520 197
                                    

اون شب خیلی زودتر از چیزی که فکر کردم به پایان رسید

فردا زمان حرکت ارتش بود و من نمیدونم چقدر این کاری که دارم انجام میدم درسته ! و چه عواقبی ممکنه برام داشته باشه ..!

اما میخواستم تمومش کنم، می‌خواستم همه چی رو برای همیشه تموم کنم، با صدای سویونگ از افکارم خارج شدم و بهش نگاه کردم

"میگم لو لونا ، شما چون نگران گرگ بزرگ هستید میخواید همراهشون برید؟ یعنی خب جنگ خطرناکیه بعد اگر همینجوری بخواید بریدم که گرگ بزرگ اجازه نمیدن ، پس برای همین این نقشه رو کشیدید؟ ؟"

نگاهی بهش انداختم و به ناچار حرفش رو مهر تایید زدم

"درسته سویونگ به همین دلیله من نگرانشم"

سویونگ که با شنیدن این حرفم گل از گلش شکوفت با ذوق گفت
"حق حق دارید لونا.. ایشون خیلی شمارو دوست دارن، همیشه ام ازتون حمایت میکنن تازه خوش قیافه و جذابم هستند همیشه تو قصر وصف جذابیت ایشون هست ! آه.. شما واقعا خوش شانس هستید که امگا آلفا سیاه هستید"

با تعجب نگاش کردم و داغی رو تو صورتم حس کردم ! خب اون راست می‌گفت جونگکوک واقعا از لحاظ ظاهری معرکه بود جوری که اگر گی بودم قطعا اون غول عضله ای انتخابم بود .. ولی حمایت از من ، دوست داشتن .. فکر نکنم

دوباره صدای ذوق زده ی سویونگ بلند شد
"اوووو لونا شما قرمز شدید!"

باذوق اومد سمتم و سریع نشست
"بگید ببینم یاد چی افتادید که اینجوری قرمز شدید یاد هیتتون افتادید که اومدن اینجا؟! یا اون روزی که تو راتشون همراهیشون کردید؟ لونا این مدت که رابطه شما بهتر شده عالیجناب هیچکس از حرمسرا نپذیرفتن شاید عشق زیاد شماست ..

همینطور که سویونگ با ذوق حرف میزد من رو به فکر فرو برد

روزهای زیادی من اینجا بودم و اتفاقات زیادی بین من و جونگکوک افتاده بود که همش داشت مثل یک فیلم از جلوی چشم هام رد میشد
.
.
.
"فکر کردی با این رفتار های عجیب غریب از گناهی که کردی می‌گذرم فرزند خطا کار کیم ووجانگ !

"هیچکس حق نداره به لونای سرزمین من آسیب بزنه
حالا که اون لونا انقدر شیرین و دل نشین شده دیگه حتی اجازه نمیدم غمی دلش آزرده کنه"

"تو واقعا خوش بویی گرگ کوچولو من"

"بو عسل میدی امگای نازم بوی عسل تازه و این داره من رو بیتاب میکنه امگای من"

"برگرد به اقامتگاهمون عزیزم هوا گرمه نمیخوام اذیت بشی"

"حاظرم برای دیدن لبخند تو هر کاری بکنم امگای من "

"تو نورو چشم آلفایی.."

......

فریادی کشیدم که سویونگ از جا پرید و رفت عقب نمیدونستم چرا این لحظات باید یادم بیاد و من رو کلافه کنه ، اون هم تو این زمان مهم! با صدای سویونگ نگاهی بهش انداختم

𝑾𝒊𝒍𝒅 𝑸𝒖𝒆𝒆𝒏 || 𝑲𝑽Where stories live. Discover now