𝗣𝗮𝗿𝘁𝟱

4.8K 697 31
                                    

بعد از اینکه حدود نیم ساعت چندتا دختر درو و برم گشتن و هی به موهام لباسم ور میرفتن کلافه گفتم
_تموم نشد بسه دیگه

یکی از دخترا عقب رفت و با احترام گف
_تموم شد لونا من لطفا خودتون نگاه کنید

از جام بلند شدم و نگاهی به خودم کردم واقعا زیبا شده بودم روی موهای بلندم با‌ گل های زیبایی تزئین شده بود و لباس سفیدی به تن داشتم که به این بدن ظریف به شدت می اومد

ولی با اینکه موی بلند زیبا بود، ولی من مو کوتاه کات شده خودم ترجیح میدادم رو به جیمین کردم و گفتم

_جیمینی
با آرامش سمتم اومد و گفت
+بله لونای من

_بنظرت بهتر نیست موهامو کوتاه کنم مثلا کات کنم یا یه همچین چیزی
با تعجب سرش و بالا گرفت انگار که وحشتناک ترین چیز عالم گفته باشم با ترس گفت

_لو،لون لونا این این چه حرفیه عالیجناب اگر بفهمند همگی خدمتگزاران شمارو مجازات می‌کنن،
اگر موهای شما کوتاه ببینند معلوم‌نیس چی پیش میاد خواهش میکنم این کار نکنید لونا..

با تعجب نگاهی بهش که که دیدم همه ندیمه های داخل اتاق
دارن از ترس میلرزن برای اینکه از این شرایط خلاص بشم گفتم

+خیلی خوب خیلی خوب شوخی کردم این کار نمیکنم
خواستم به سمت در راه بیفتم که باز جیمین جلوم گرفت

_لونا مطمئنید اول نمیخواید پزشک شمارو ببینه پزشک قصر رفتن گزارش وضعیت شما رو به سرورمون بدن برگردن بنظرم بهتره اول
دیگه این جیمین کله بلوند داشت کلافم میکرد با عصبانیت رو بهش گفتم

+ببین جیمین بلونده دیگه داری کلافم میکنی من از توام سالم ترم و هیچ کوفتیم نیست چرا فقط نمیکشی کنار و راحتم نمیزاری ها؟؟

ناگهانسکوت کر کننده ای اون مکان عجیب در بر گرفت جیمین تمام مدت سرش پایین بود ، وقتی سرش بالا گرفت با چیزی که دیدم شوکه شدم چشماش خیس از اشک شده بود با تعجب و ناراحتی گفتم

_تو تو الان جدن داری گریه میکنی؟؟
من که‌ چیز بدی نگفتم از این بدترها باهات صحبت می‌کردم تازه آخر اونی که حالش گرفته می‌شد من بودم الان داری گریه میکنی؟!

با لحن مظلومی شروع کرد به صحبت کردن
+لونای من ، معذرت میخوام ناراحتتون کردم این تقصیر شما نیست , فقط من چون نزدیک به هیتم هستم از طرفی آلفام در مرز به سر میبرن حساس شدم لطفا منو ببخشید .

با خودم زمزمه کردم هیت هیت چیه چرا انقد چیزای جدید می‌شنوم اینجا شاید یه بیماری روحی و من قبلا اسمش شنیدم الان تو خوابم اومده! با شنیدن صدای فین فین از افکارم خارج شدم و با احساس عذاب وجدان سریع نزدیکش شدم و بغلش کردم و گفتم

_ نه نه این حرف نزن من معذرت میخوام که سرت داد زدم باشه الانم لطفا گریه نکن باعث میشی از خودم متنفر بشم بیا، بیا بریم بیرون باشه هوم؟

+اطاعت لونا
اخم مصنوعی کردم و گفتم
_انقد مند لونا صدا نزن مگه نمیگی دوست منی پس اسمم صدا بزن هوم باشه بگو تهیونگ یا چه میدونم تو بیداری که ته ته صدام میزنی .

+نه لونا شما دیگه فقط دوست من نیستید شما لونا این سرزمینید

_ای بابا همین که گفتم اصن لونا چیه هی به من میگید ؟؟
جیمین که اشکاش بند اومده بود با ذوق گفت

+شما ملکه ما هستید لونا شما با عالیجناب ازدواج کردید جایگاه مادر سرزمین به دستتون دارید ، مردمم خیلی شمارو دوست دارن
ما دوستان  صمیمی هم بودیم که شما با امپراطور ازدواج کردید..
با حرفش رنگ از رخم پرید من من ملکه بودم یعنی یعنی ز ز زن بودم نه نه امکان نداره من خودم دیدم هیچی سینه نداشتم نکنه کوچیکن متوجه نشدم ..

این دیگه ته کابوسه، این ترسناک ترین کابوس ممکنه، با ترس دستم بردم پایین و با حس پسر قشنگم هرچند انگار که آب رفته بود نفس راحت کشیدم ..

انگار که هنوز سر جاشه
سرم که بلند کردم دیدم که جیمین داره با تعجب نگام میکنه
لبخند مضحکی زدم و سعی کردم عادی جلو کنم با صدای رسایی گفتم

_خب دیگه کافیه بهتره که بریم
به سمت در که رفتیم در باز شد ولی همین که خواستیم خارج بشیم سربازا جلومونو گرفتن جیمین با خشم جلوشون گفت
+چیکار میکنید احمقا برید کنار چطور جرئت میکنید جلو لونا بایستید

سربازا سریع رو یک پا زانو زدن گفتند
+مارو ببخشید لونا ولی دستورِ سرورمونه، دستور گرگ بزرگ به لونا سرزمین ارجعیت داره

خنده متعجبی کردم باورم نمیشد همچین چیزای مضحکی دارم میبینم

خواستم چیزی بگم‌که با صدای بمی همه افراد حاضر تعظیم کردن و یک صدا گفتند
*درود بر امپراطور، گرگ بزرگ*

°°°°°°°°°°°°
خب اینم از این نظری داشتید حتما بگید خوشحال میشم بخونمش♥️

𝑾𝒊𝒍𝒅 𝑸𝒖𝒆𝒆𝒏 || 𝑲𝑽Where stories live. Discover now