𝗣𝗮𝗿𝘁𝟯

8.2K 1K 79
                                        

تهیونگ...
اخ س سرم ، سر درد وحشتناکی داشتم بوی عود صندل هم داشت بدترش میکرد از بوی هرچی عود متنفر بودم فریادی کشیدم و گفتم
منشی هااان مگه نگفتم تو خونه من از این عودهای مسخره روشن نکن !

پلکام هنوز بسته بود دلم نمیخواست بازش کنم چون حس میکردم نور شدیدی تو خونه حاکمه ولی با اجبار آروم بازش کردم که با دیدن جایی که هستم با تعجب تو جام نشستم دور تا دور تختم پرده های سفید از جنس حریر سفیدی بود پتو روم از جنس ساتن سفید و لباس های تنم به رنگ گلبهی ملایم به شکل تور و آمیخته ای از پارچه ساتن ...
این دیگه چی بود؟؟

از جام آروم بلند شدم پتو کنار زدم و رو پاهام ایستادم به خاطر بوی شدید عود جلو بینیم میگرفتم با دیدن اطرافم خنده بلندی کردم اهااا پس هنوز خواب بودم بگو پس انگار افتادم تو یکی از دراماها تاریخی تلویزیون همه اطرافم از جنس چوب براقی بود و خیلی زیبا همه چی چیده شده بود

با حس کنجکاوی شروع به دید زدن کردم
که چشمم به گوشه اتاق خورد که شمشیری بزرگ و زیبا با طرح گرگ سیاهی نما داده شده بود و در کنارش زِره بزرگی قرار داشت به سمت شمشیر رفتم که برش دارم که صدای بم و عمیقی باعث شد از حرکت به ایستم

+اون برای شما سنگینه لونا من

با تعجب به عقب برگشتم و با دیدن مردی ایستاده با ردا به رنگ مشکی و بلند و با طرح گرگی طلایی با تعجب اول بهش خیره شدم و بعد زدم زیر خنده

ولی اون همچنان جدی بدون هیچ حرفی بهم خیره شده بود
با خنده گفتم

_وای خدای من این این خواب من خیلی دیگه جالبه حتی تورو دوباره دارم میبینم فک کنم بار دوم دارم خوابت میبینم

آروم نزدیکش رفتم که بویی زیر بینیم پیچید یه بوی خاصی میداد یه بویی به تلخی قهوه و به گرمی آتیش ولی بو هیچکدوم نبود..

خیلی خاص تر از اونها بود که مستقیم بتونم بهشون تشبیه کنم آروم بهش نزدیک شدم ..قدم تا حدود شونه هاش بود دستم و بردم سمت بازوهاش و بهش انگشت زدم و گفتم

_اووو مرد عجب بازوهایی داری حتی از منی که این همه ورزش کردم و بهترین مربی داشتم بهترن کاشکی تو واقعیت بودی رازت می‌پرسیدم

مرد عجیب با صدایی که عصبانیت توش هویدا بود دست منو محکم گرفت گفت

+فکر کردی با این رفتار های عجیب غریب از گناهی که کردی می‌گذرم فرزند خطا کار کیم ووجانگ !

با تعجب نگاش کردم کیم ووجانگ دیگه کدوم خری بود فرزند خطاکار چیه ؟!با عصبانیت دستم و از دستش کشیدم و گفتم

_چی میگی اقا چهخبره من خوابم سعی نکن تو خواب من رئیس بازی دراری بعدشم کیم ووجانگ دیگه کیه من پسر ارشد کیم ووبین هستم سومین مرد ثروتمند آسیا ..

کیم تهیونگ پادشاه مد و فشن فهمیدییی مردک گنده بک!
با تعجب اول نگام کرد بعدش شروع کرد به خندیدن خنده جذابی کرد ولی چند لحظه بعد

با چشمانی وحشی نگام کرد جدی شد و یقه لباسم و گرفت و کوبید روی تخت و شروع کرد به فشردن گلوم
سعی کردم دستش جدا کنم ولی امکان نداشت این مرد زور عجیبی داشت

احساس خفگی بهم دست داده بود ، داشتم از فشار دستاهاش جون میدادم ولی اون همچنان فشار دستش بیشتر کرد ودم گوشم شروع به حرف زدن کرد

+اهان پس این تصمیم جدیدت برای رهایی از من اینه که عین دیونه ها رفتار کنی و چرت پرت بگی وانمود کنی منو فراموش کردی ؟!ولی خوب اون گوش هاتو وا کن تو تا زمانی که من نخوام نمیتونی جایی بری حتی نمیتونی بمیری فهمیدی !؟
تو محکوم به عذابی هستی که من بهت تقدیم میکنم فهمیدی؟

جوابش ندادم زبونم از تعجب بند اومده بود همچنان با عصبانیت فشار دستش بیشتر کرد و غرید

+دهنت وا کن حرف بزن احمق تا با دستام گردنت خورد نکردم
با درد و لکنت شروع به حرف زدن کردم چون حس میکردم واقعا این کار رو باهام میکنه

_با ش ش ه ر وانی فهمیدم ولم کن ع عوضییی
با ضرب ولم کرد و از جاش بلند و بدون نگاه کردن به من
به سمت در رفت ولی قبل خروج با صدایی که داخلش تمسخر واضحی معلوم بود گفت

+از این به بعدم بهتره کلماتت رو با دقت انتخاب کنی لونای من وگرنه از دهنت استفاده بهتری بلدم بکنم .

و اجازه جواب دادن بهم نداد و خارج شد
صداش شنیدم که وقتی خارج میشد بلند گفت

+ لونا توانایی خروج از اقامتگاه بدون اجازه من نداره پزشک قصر هم خبر کنید برای مداوا ایشون بفهمم بدون اجازه من خارج شدن همگی مجازات میشید فهمیدید؟"

همگی یا صدای رسایی پاسخ دادن
*اطاعت*
همچنان با تعجب به یه نقطه خیره بودم با خودم
زمزمه کردم

این خواب برای خواب بودن زیادی عجیب بود حس میکردم یک چیزی این میون درست نیست اگر خوابه چرا همه چی واقعی بنظر میرسه برای یو لحظه از ذهنم گذشت نکنه که همه چی واقعی باشه که سریع سعی کردم فراموشش کنم چون همچین چیزی اصلا امکان نداشت...

مثل این میمونه که بگیم خورشید در اومده ولی هنوز هوا تاریک درسته نباید به این چیزا چرت و پرت فکر کنم و حالم رو بد کنم!

با عجله از رو تخت بزرگ بلند شدم خواستم به سمت در برم که چشمم به آینه گوشه اتاق خورد با دیدن آینه همه چی یادم رفت و با تعجب به انعکاس بدنم در آینه خیره شدم
با تعجب و ترس زمزمه کردم

__بدنم بدن جذاب عضلانیم کجا رفته خدای من
این این بدن لاغر ضعیف با نیپلا برجسته صورتی دیگه چیه...


**********

𝗪𝗶𝗹𝗱 𝗤𝘂𝗲𝗲𝗻 | 𝗞𝗩Where stories live. Discover now