(سئول سال 2028)تهیونگ شی تهیونگ شی لطفا اینجارو نگاه کنید چجوری شما کمپانی به این حد از موفقیت رسوندید
تهیونگ لبخند جذابی زد و گفت_ حرف و صحبت ها زیاده ، من تو این راه کل زندگیم گذاشتم وسط حالا که به یکی از با ارزشمند ترین ها تبدیل شدیم میتونم گام دوم بردارم .
خبرنگار فریاد زیاد
*از گام دومتون بگید لطفا_به زودی متوجه خواهید شد دوستان عجله نکنید کمپانی VBL براتون خیلی فکر های جذابی داره لطفا منتظر باشید و مثل همیشه به من اعتماد کنید مطمئن باشید که شگفت زده خواهید شد
با این حرف نشون داد که باید بحث تموم بشهبعد این حرف بادیگارد ها دور تا دورش گرفتن و به سمت لیموزین هدایتش کردند،از جمعیت که سعی در هجوم آوردن داشتن دورش کردن
و بالاخره بعد دقایقی حالا روی صندلی های چرمی ماشین نشسته بود و شقیقه هاش رو ماساژ میداد
و تهیونگ با کشیدن آهی شروع به صحبت کرد
_هوووف خستگی لذت بخش ناشی از موفقیت..منشی هان نگاه آرومی بهش کرد و با منظورگفت
*آقای کیم الان کجا تشریف میبرید باید خسته باشید میخواید هتل مخصوص رو آماده کنم و بگم کسی رو برای رفع خستگی بفرستن؟؟_ نه الان حوصله کسی رو ندارم فقط برو خونه هان از دو روز پیش سر گیجه بدی دارم
نیاز دارم کمی از نوشیدنی محبوبم بخورم و استراحت کنم
آقای هان چشمی گفت و دستور داد به سمت پنت هوس حرکت کننبعد نیم ساعت حالا تو پنت هوس دیزاین شدش نشسته بود و از شیر عسل محبوبش لذت میبرد و کش و قوسی به بدنش می داد
_آخيش حالا میتونم یه نفس راحت بکشم
همونطور که از شیر داغ شدش رو میخورد با دیدن پخش شدن سریال مورد علاقش به سمت تلویزیون پرواز کرد[تهیونگ]
درحالی تلویزیون نگاه میکرد لبخندی به لبم اومد
همیشه تو خلوت خودم به آدمی که در حقیقت بودم تبدیل میشدم نه اون شخصیت داخل رسانه ها شخصیت من شخصیتی حمایتگر و خونگرم بود ولیاین چهره من رو جز تعدادی از اطرافیان نزدیکم مثل جیمین دوست صمیمیم ندیده بودن چرا که همیشه پدرم بهم یاد داده بود برای موفقیت باید این شخصیتم رو پنهان و ناپدید کنم
لبخندی از موفقیت های اخیر روی لبم اومد
ولی لبخندم زیاد دووم نداشت چون سردرد خیلی بد و بی سابقه ای گرفته بودم که به سرگیجم حالا اضافه شده بود پس
تصمیم گرفتم برم یه قرص بخورم و فقط بخوابمبه سمت اتاق خوابم راه افتادم و درحالی که لباسم در میآوردم به سمت تخت رفتم همیشه عادت داشتم بدون لباس و فقط با شلوار بخوابم بهم حس راحتی میداد حتی نمیتونم به اینکه شب ها با لباس بخوایم فکر کنم دراز کشیدم
قرصی از کشو پا تختی بیرون آوردم و بدون آب خوردم از آینه بالای تخت که به سقف متصل بود به خودم خیره شدم و از دیدن عضله هایی که ساخته بودم لذت بردم و درحالی که لبخند میزدم کم کم چشمهام رو بستم ولی کی میدونست که این آخرین باری که عضله هام میبینم...
درحالی که داخل حالتی از خواب و بیداری بودم مه ای غلیظی از رنگ های سیاه و قرمز و طلایی اطرافم میدیدم و مردی که با قدی بسیار بلند و هیکلی عضلانی در کنار گرگی سیاه با چشمانی طلایی ایستاده بود
و درحالی که ردایی از اژدها طلایی و مشکی به تن داشت بهم خشمگین خیره شده بود اون طرف تر خودم رو درون انعکاس بی ظاهری میدیدم ولی نمیتونستم به خودمنزدیک بشم هرچی تلاش کردم فایده ای نداشت و در نهایت به داخل مه فرو رفتم....
**********
🍀♥️🌻
YOU ARE READING
𝑾𝒊𝒍𝒅 𝑸𝒖𝒆𝒆𝒏 || 𝑲𝑽
Fanfictionامپراطور جئون جونگکوک به لونا خودش کیم تهیونگ علاقه ای نداره لونا که دیگه نمیتونه این شرایط رو تحمل کنه تصمیم میگیره بدنش برای همیشه ترک کنه چی میشه اگر همزادش در دنیا دیگه کیم تهیونگ رییس قوی و قدرتمند کمپانی VBLوقتی از خواب پامیشه قیافه خودش رو تو...