میدونستم یونگی خیلی زیرک و تیزه پس باید جلوش حواسم رو خیلی خوب جمع میکردم که متوجه حقیقت ماجرا نشه
پس چهره بی حسی به خودم گرفتم و رو به یوجین آروم گفتم
"لطفا مارو تنها بزار فرمانده"که باعث شد یوجین به ایسته و احترام محکمی بزاره و عقب گرد کنه و اقامتگاه من رو ترک کنه
"اطاعت لونا "با رفتن یوجین رو کردم به یونگی و محکم زمزمه کردم
"چی باعث شده امگای اسیر چینی فکر کنه میتونه عین یک حیون بی صاحاب،وارد اقامتگاه فرد دوم سرزمین جنوب بشه ؟؟"با شنیدن صدای من و حرفهام تعجبی چهرش رو گرفت، اما لحظاتی نگذشت که نیشخند سردی زد و با قدم های آروم اومد نشست و شروع کرد به صحبت کردن :
"پس حقیقت داره ، خودتی امگا کیم، من ابتدا تصور می کردم که این یک نقشه احمقانه و خودسرانه از لونای حقیقیه، برای حرص دادن سرورمون ولی حالا میبینم که واقعا برگشتی!!"
نیشخند سردی بهش زدم
"میبینی که اینجام حالام زودتر حرفت رو بزن و از اینجا برو "صداش ملایم تر شد و مشخص بود سعی میکنه من رو نادیده بگیره تا فقط حرفی که میخواد رو بزنه
" برادرم چانگ، امپراطور کنونی چین وقتی که فقط یک شاهزاده بود و من قرار بود امپراطور چین بشم عاشق یک پسر بتا شد، اون پسر طبیب نجوم بود و خب از دوستای صمیمی من هم شد.
پس من، کم و زیاد راجب علم نجوم که باعث شد جا تو و لونا عوض بشه اطلاع دارم ، درسته که هیچکس از اتفاقات بعد جابه جایی اطلاعی نداره اما من
عصبی وسط حرفش پریدم و غریدم
"حرفت بزن مین واسه من از داستان سرایی نکن مین"نگاه خشمگینی بهم انداخت و ادامه داد
"تنها چیزی که میخوام بگم اینه که چه واقعا برگشتی چه خود لونا هستی کار احمقانه ای نکن این یک خواهش یا نصیحت نیست این يک هشداره !! مطمئن باش که اگر آلفا نباشه اولین نفری که تو این قصر دریده میشه خود تو هستی امگا"خواستم جواب کوبنده ای بهش بدم بلکه اون دهن لعنتیش بسته بشه و کمتر من رو تحدید کنه که سویونگ سراسیمه به داخل اومد و با نفس نفس گفت
"لونای من لطفا به تالار اصلی برید گرگ بزرگ همرو احضار کردن و فقط منتظر ورود شما هستن "
با شنیدن حرفش بیخیال گرفتن حال این پسر رو مخ شدم و
آروم از جام بلند شدم و رو کردم بهش و با نیشخندی گفتم"خب همونطور که میبینی من برعکس تو، یه اسیر تو دستای یه آلفای بیگانه نیستم ، و لونای قوی ترین سرزمینم ، پس فکر کنم باید برم و تورو تنها بزارم امگای چینی! بلکه آتش خشمت کمی فروکش کنه"
![](https://img.wattpad.com/cover/372899385-288-k446059.jpg)
YOU ARE READING
||𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐐𝐮𝐞𝐞𝐧||
Fanfictionامپراطور جئون جونگکوک به لونا خودش کیم تهیونگ علاقه ای نداره لونا که دیگه نمیتونه این شرایط رو تحمل کنه تصمیم میگیره بدنش برای همیشه ترک کنه چی میشه اگر همزادش در دنیا دیگه کیم تهیونگ رییس قوی و قدرتمند کمپانی VBLوقتی از خواب پامیشه قیافه خودش رو تو...