خیلی دوست داشتم مثل تهیونگ قدیم باشم ولی انگار اینجا برام همه چی متفاوت شده بود حتی من!
حتی نمیدونستم چجور رفتاری جلوی
این پسر انجام بدم، انگار خودش افکارم خوند که جلو اومد
_نگران نباشید ، عالیجناب همه چی برای من تعریف کردن و من الان اینجام..
که به شما کمک کنمنور امیدی تو دلم روشن شد سریع سمتش رفتم و گفتم
+تو تو واقعا میتونی کمکم کنی که برگردم به زندگی عادیم درسته؟؟خیلی جدی سرش به نشونه نه تکون داد و گفت
"نه من نمیتونم کمکتون کنم که برگردید ..
چون این امکان وجود نداره اما میتونم کمکتون کنم زنده بمونید و به عنوان فرد دوم این سرزمین زندگی کنید"با تعجب و عصبانیت درحالی صدام از عصبانیت میلرزید گفتم
+منظورت چیه که نمیتونی چرا فقط یکی کمکم نمیکنه برگردم به زندگی عادیمممم ؟؟با اینکه من از عصبانیت فریاد میزدم اما اون همچنان خونسرد بود
و باخونسردی اومد نزدیک تر و روبه روم ایستاد و گفت
_ لطفا بیاید بشینید من همه چی براتون توضیح میدم...((نمیدونم چند دقیقه بود یا حتی چند ساعت
که به دیوار زل زده بودم و حرف های اون آدم برام تو ذهنم هی مرور میشدفقط میدونم هرچی بیشتر فکر میکردم عجیب تر از قبل میشد
عجیب ترینش هم این بود که انگار دیگه هیچوقت نمیتونستم به زندگی عادیم برگردمبه جایی که سالها برای رسیدن به جایگاهی که داشتم تلاش کردم
چون با این اتفاق جسم من توی دنیا من و روح اون فرد قبلی هر دو از بین رفتن پس من محکوم بودم به این زندگی که حتی داخلش آدم کاملی هم شاید نباشم !!
با احساس سرگیجه خیلی شدید از جام بلند شدم و سعی کردم سمت در برم ..ولی هر لحظه که میگذشت حالم بدتر میشد
و دنیا دور سرم میچرخید دیگه نتونستم تحمل کنم روی زمین افتادم و آخرین صدایی ک مغزم شنید صدای اون پسر قرمز پوش بود*شما حالا فقط انسان نیستید شما امگا سلطنتی و مادر سرزمین ما هستید* ))
(یونگی)
احساس بدی داشتم که دارم دروغ میگم تنها حقیقت این بود که روح لونا دیگه وجود نداره اما جسم این پسر که خیلی مظلوم تر و دل شکسته تر از لونا قبلی بنظر میرسه ممکنه هنوز وجود داشته باشه اما این دستور امپراطور بود و من ،
به خاطر معامله ای کرده بودم باید انجامش میدادم..
"قبل ملاقات لونا و شاهزاده چین"(تالار بزرگ ملاقات امپراطور و شاهزاده چین )
با تعجب سرم بالا آوردم و به چشم های امپراطور خیره شدم
_سرورم شما مطمئنید که لونا خودشون رو
YOU ARE READING
𝑾𝒊𝒍𝒅 𝑸𝒖𝒆𝒆𝒏 || 𝑲𝑽
Fanfictionامپراطور جئون جونگکوک به لونا خودش کیم تهیونگ علاقه ای نداره لونا که دیگه نمیتونه این شرایط رو تحمل کنه تصمیم میگیره بدنش برای همیشه ترک کنه چی میشه اگر همزادش در دنیا دیگه کیم تهیونگ رییس قوی و قدرتمند کمپانی VBLوقتی از خواب پامیشه قیافه خودش رو تو...