با بهت سرجام ایستادم ، نفسم تو سینه حبس شد و توانایی انجام هیچ کاری رو نداشتم
یعنی همه مدت من فقط بازیچه بودم کسی که همه داشتن بازیش میدادن ، و کارگردان همه این ها جونگکوک بود؟؟با عجله بدون اینکه قدم اضافه تری رو به جلو بردارم سریع عقب گرد کردم و از اون مکان دور شدم بدون اینکه به سمتی که سویونگ و ندیمه ها هستند برم تنهایی راه رو در پیش گرفتم بدون اینکه بدونم دارم کجا میرم
مقصدی نامعلوم فکری درگیر و آتش خشم و نفرتی که لحظه به لحظه شعله ور تر میشد..
چند دقیقه چند ساعت بود نمیدونم فقط وقتی به خودم اومدم که روبه روی دریاچه بزرگی ایستاده بودم، شنیده بودم این قصر یک دریاچه داره همون دریاچه ای که لونا قبلی خودش رو داخلش انداخت
و باعث شد من الان تو این وضعیت باشم باعث شد به تاراج برم و من انتقام همه این هارو میگرفتم ولی چطوری؟؟
الان که همه چی لو رفته چطوری؟؟
رد اشک هام دونه دونه بعد دیگری صورتم و خیس میکرد و من حتی پلک هم نمیزدم و فقط به انعکاس ماه درون دریاچه نگاه میکردم این مدت انگار با اشک ریختن پیوند خورده بودم
وقتی تو دنیا خودم بودم به یاد نمیارم که انقدر گریه کرده باشم حتی وقتی مادرم مرد گریه نکردم اما الان ...
زوزه های گرگ سفید عسلی درونم و حس میکردم که از غم و ناراحتی من ناراحته ولی خب من که میدونستم ته تهش باز هم برای جونگکوک و آلفاش دم تکون میده
تو افکارم غرق بودم که صدای مضطرب کسی توجهم رو به خودش جلب کرد
_ل لو لونا شما شما کجایید ما کل قصر رو دنبال شما کشتیم آلفا عصبانی هستن خواهش میکنم برگردید
سرم و بلند کردم و نگاهی به سویونگ مضطرب و مشوش انداختم که با دیدن من هین بلندی کشید
_لو لونا شما شما گریه میکنید اوه الهه ماه امپراطور اگر ببینند همه این مدت که نبودید و داشتید گریه میکردید همه مارو مجازات میکنن لطفا لطفا بلند شید تا خشم آلفا مورد توجه کسی قرار ندادید
پشت چشمی از آلفا آلفا گفتنش نازک کردم و زمزمه وار گفتم
+ازش متنفرم
صدای متعجب سویونگ شنیدم که گفت
_چ چرا لونا ؟؟! از از وقتیکه شما بهوش اومدید رفتار امپراطور و آلفاشون خیلی با شما تغییر کرده متوجه میشم که اهمیت دادن های ایشون هیچکدوم ظاهری نیست و از ته قلبه
هوم بی اهمیتی کردم که ادامه داد
_من ناخواسته مقداری از حرف های شما و آلفا عالیجناب رو شنیدم باید بگم که واقعا متحیر شدم لونا قبلا آزار دهنده ترین چیز برای آلفا شما بودید جوری که تحمل پسر عموتون رو داشتن ولی شمارو نه حتی حتی بعد ملاقات با آلفا ایشون بود، که شما فرزندتونو رو از دست دادید هرچند نمیدونم اون شب چه اتفاقی میون شما و آلفا رخ داد..
![](https://img.wattpad.com/cover/372899385-288-k446059.jpg)
YOU ARE READING
||𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐐𝐮𝐞𝐞𝐧||
Fanfictionامپراطور جئون جونگکوک به لونا خودش کیم تهیونگ علاقه ای نداره لونا که دیگه نمیتونه این شرایط رو تحمل کنه تصمیم میگیره بدنش برای همیشه ترک کنه چی میشه اگر همزادش در دنیا دیگه کیم تهیونگ رییس قوی و قدرتمند کمپانی VBLوقتی از خواب پامیشه قیافه خودش رو تو...