"بَهرِ بیست و سِوُم"

89 16 112
                                    

آفتاب گرم مهرگان، خرامان خرامان خود را در نسیم خنک پاییزی بالا میکشید و گرمی روز را بر تن سرد زمین میریخت.

پلک های سنگین تهیونگ با آرامشی عمیق بر هم میلغزیدند و نم نمک اورا برای بیداری هشیار میکردند....

به طرز عجیبی گرمایی لذت بخش و دوست داشتی را در سراسر تنش حس میکرد که ذهنش را از هر فکری خالی می‌ساخت و روحش را جلا میداد...

این احساس چه بود؟؟؟ چقدر آشنا آرامش بخش و گرم بود؟ قبلن کجا چنین گرم نفس کشیده بود؟؟

خمیازه ای کشید و تنش را میان ملافه های نرم تخت پیچ داد... انگشت های مشت شده اش را پشت پلک هایش مالید و لبخندی که بر لب هایش نشسته بود را عمیق تر کرد.

_گرمه... آرومه... لذت بخشه..‌.
عاشق این احساسم...

در لحظه با جرقه‌ای که بر ذهن هوشیار شده اش وارد شد چشم باز کرد و با حیرت بر تخت نشست.

جادوی نور‌...
جادوی نور جونگکوک....
در تمام عمر ۲۰ ساله اش تنها احساسی که روز گذشته از گرمای هیونگش گرفته بود شبیه به این احساس بود‌!

حیرت زده با خود اندیشید و زمزمه کرد:

_یعنی... اون تمام دیشب برای اینکه دوباره کابوس نبینم از جادوی نورش استفاده کرده؟

غیرممکن بنظر میرسید اما... عطر عمیق صدر و کاج پیچیده در هوای اتاق، گواه حضور طولانی مدت هیونگش در این اتاق بود...

تهیونگ درمانده از احساس خوبی که در سراسر وجودش پخش می‌شد، دستی به پیشانی گرفت و با لبخندی عمیقی زیر لب اعتراف کرد:

_حتا اتاقم... قبل از اینکه بوی خودمو بده عطر تورو گرفته هیونگ...

صحنه ای از کابوس شب گذشته بر پشت پلک هایش گذشت و لبخندش را عمیق تر کرد:

_دقیقن بخاطر همینه که هیچوقت نمیتونم بخاطرت ریسک نکنم... چون همیشه این تویی که قبل از خودم تو مبدا من وایسادی
پس... نمیتونی سرزنشم کنی اگه بازم بخوام بخاطرت ی کار دیوونه وار کنم.....

با تقه ای که به در برخورد از جا پرید و متعجب به در خیره شد:

_ب..بله؟

_وی عزیزم... میتونم بیام تو؟

صدای لطیف لانیا در گوش هایش پیچید و تمام افکارش را محو کرد.
به سرعت از جا پرید و خودش در را برای مادرش باز کرد.

_با..بانو... چی شمارو اینجا کشونده؟

لانیا سینی‌ محتوی لیوانی شیر عسل که در دست داشت را مقابل نگاه متعجب پسر گرفت و سپس بی درنگ وارد اتاق شد.

_دیشب بنظر میرسید ضعف کرده باشی... حتمن تو این چند روز خوب استراحت نکردی‌... شیرعسل کمک میکنه تا زودتر خستگی و ضعفت رو جبران کنی.

𝔹𝕝𝕒𝕔𝕜 𝕎𝕙𝕚𝕥𝕖  ₖₒₒₖᵥDonde viven las historias. Descúbrelo ahora