"بَهرِ بیست و دُوُم"

86 19 196
                                    

تیزی تیغه‌ی شمشیر را بر گردنش احساس میکرد.

پوست روی شاهرگش از سردی آن فلز سوزن سوزن میشد و تهیونگ برای احتیاط نفس های آرام میکشید.

فرد سیاه پوش روبه‌رویش، مهارتی باور نکردی در مبارزه داشت که حتا ارباب کیم را نیز از پا درآورده بود.

به جسم بر زمین افتاده و آسیب دیده‌ی مادر و پدرش نگاه کرد. خشمی بی امان در وجودش میجوشید و غمی عمیق سینه‌ی جوش خورده اش را می‌شکافت.

این سیاه پوش غریبه، در سایه ای از تاریکی مه ها غرق بود و آنقدر حاله‌ی تاریکش سنگین بود که مقابله حتا برای تهیونگ هم به سختی کشیده میشد.

او که بود؟؟؟ که بود که اینچنین بدون هیچ ترسی از نیروی تاریک استفاده می‌کرد و آنقدر قدرتمند بود؟ چطور آنقدر سنگدلانه به دیگران آسیب میزد و بوی تعفن مرگ میداد؟؟

تمام وجودش برای چاره ای فریاد می‌زد و مغزش دستور می‌داد:
_کیم تهیونگ... کار احمقانه ای نکن... از نیروی تاریک استفاده نکن... هنوز وقتش نرسیده... اینجوری همه رو بیشتر به خطر میندازی....

بخشی دیگر از وجودش ناله میکرد:
_پس چیکار کنم؟؟؟؟ الان چیکار کنم؟؟؟؟ چطور کمکشون کنم؟؟؟؟ اونا... نباید آسیب ببینن....

_وی.... مراقب باش!!!!!

با به گوش رسیدن فریاد نگران جونگکوک تازه سر رسیده صدای پوزخند تمسخر آمیز غریبه در گوش هایش پیچید و....

همه چیز مقابل دیدگان تهیونگ تیره و تار بود... سرش نبض میزد و باور تمام صحنه هایی که به چشم میدید زیادی برای روح دردمندش سنگین بود‌.

باورش نمیشد که حتا هیونگش در مبارزه با این فرد عاجز است.
چکار باید میکرد؟ باید همچنان عقب می‌ماند؟

با نگاهی هراسیده و جسمی خشک شده تنها اتفاقات اطراف را تماشا میکرد.
با تیکه به تیکه خراش های ریز و درشتی که هیونگش از مبارزه برمی‌داشت مغزش خاموش تر و خشمش شعله ور تر میشد.

سرانجام پس از ضربه‌ی نهایی مرد دیوانه‌ که جونگکوک را بر زمین انداخت... کاسه‌ی صبر ارباب تاریکی شکست....

خشم در وجودش زبانه کشید و برای محافظت از خانواده اش منطقش به خاموشی رفت...
نیروی تاریکش را آزاد کرد و با فریادی از درد شمشیر پدرش را از زمین برداشت و به سمت غریبه یورش برد.

هیچ از اتفاقات اطراف نمیفهمید... تنها یک چیز میدید و آن نابودی فرد روبه‌رویش بود که با خونسردی تمام حمله هایش را دفع میکرد.

غریبه‌ی سیاه پوش در میان مبارزه‌ی برابر شمشیر هایشان... لحظه ای خودش را جلو کشید و مقابل گوش های ته لب زد:

_کیم تهیونگ... بیا بیشتر بازی کنیم... حدس بزن من کیم؟؟؟

صدایش....
آشنا بود؟؟؟
چهره‌ی غریبه پنهان بود و تهیونگ هیچ نظری نداشت این صد‌ا‌ی آزار دهنده متعلق به کیست... که بود که اورا کیم تهیونگ خطاب میکرد و از هویتش آگاه بود؟

𝔹𝕝𝕒𝕔𝕜 𝕎𝕙𝕚𝕥𝕖  ₖₒₒₖᵥOnde histórias criam vida. Descubra agora