chapter3

141 14 0
                                    

عکس بالا سمت چپ سوفیا(سوف) سمت راستی ماریا(ماری)

ساعت هفت و نیم و این ماری من رو کچل کرده میدونم خیلی تحمل کرده و تاحالا چیزی نگفته ولی دیگه نمیتونه صبر کنه خوبه که سوف هست وگرنه یا خودم رو میکشتم یا این خواهر رو مخم رو چون دیونم کرده هر چقدر التماسش کردم که برو لباست رو عوض کن گوش نکرد و از اونجایی که زبون درازه گفت
"آبجی تو نمی تونی به من گیر بدی لباس خودت سر جمع یه وجب هم نمیشه هم کوتاهه هم دکلته"
"باشه باشه من تسلیمم برو سوار ماشین شو"
گفتم و سوار شدم و رفتم سمت خونه هری وقتی رسیدم فاااک هری و لویی این بیرون چیکار می کنن
"وای شیت مارگاریتا این دوتا اینجا چیکار میکنن"
سوف گفت و من با خونسردی گفتم
"خب معلومه مهمونی مال هریه"
سوف دهنش باز مونده بود و داشت با قیافه حیرت زده به من نگاه می کرد گفتم
"اونطوری نگاه نکن خب اگه می گفتم نمیومدی"
وای مارگاریتا چقد باهوشی!! خب معلومه که نمیومدم تو میدونی من از پسرای این شهرک خوشم نمیاد مخصوصا این دو تا"
انقدر داد زد که احساس کردم الان پرده گوشم پاره میشه
"زود باش بیا بریم سوفیا تازه اون لنا خانم هول با اون سه تا دوست هرزشم اونجان تو که نمی خوای من رو تنها بذاری"
این جمله آخر رو چون میدونم حساس و دوست نداره من رو تنها بذاره میگم شاید خود خواهی باشه ولی الان برام مهم نیست
بالاخره راضی شد بیاد و تا رفتیم تو چشمم خورد به هری اون واقعا جذابه فقط کاش انقد عوضی نبود
اون یه تی شرت و یه شلوار جذب پاره پوشیده بود و موهاش بهم ریخته بود اون حتی اگه ساده ترین چیزا رو هم بپوشه بازم جذابه
سوف با آرنج زد به من اصلا نفهمیدم که به هری خیره شدم و ماتم برده اصلا چرا به این که اون جذابه فکر میکنم زین و هری و لویی اومدن سمتمون و با ما سه تا سلام کردن و لویی به سوف گفت
"فکر نمیکردم تو هم بیای"
"منم فکر نمیکردم بیام"
سوف خیلی جدی گفت و با ماری رفت پیش لنا اون سه تفنگ داره هرزه هم هر کدوم به یه پسر چسبیدن
داشتم مشروب میخوردم و به ماری نگاه میکردم که یه وقت مشروب نخوره چون مامان و بابا اگه میفهمیدن منو میکشتن که یه دفعه یه صدایی من رو از فکر آورد بیرون
"لباست خیلی قشنگه و خیلی جذاب و سکسی شدی"
هری گفت من بخاطر کلمه آخرش زبونم بند اومده بود و بعد چند دقیقه سعی کردم خونسرد باشم  
"مرسی تو هم جذاب شدی راستی لنا کجاست؟؟"
این رو گفتم و سعی کردم موضوع رو عوض کنم
"اون انقدر مست کرده بود که مجبور شدم بفرستمش خونه"
هری گفت
"من برم پیش خواهرم و سوفیا فعلا"
گفتم و سعی کردم تا جایی که می تونستم از هری دور شم
.
.
.
خب من دارم بیش تر از هفته ای یک قسمت میذارم و اگه انتقاد یا نظری دارید بگید

my big loveOnde histórias criam vida. Descubra agora