موبایلش رو جلوی دهنش گرفت . دکمه ی پایین صفحه رو لمس کرد و بعد گفت :
" هی "
× های ×
" حالت چطوره ؟ "
× تو بهتر به نظر میرسی ×
صورتش توی هم رفت . کمی فکر کرد و بعد گفت
" به خونه زنگ بزن "
× جوابی برای ' بیا خونه ' پیدا نشد . ×
" احمق ! گفتم به خونه زنگ بزن "
× من برای ' احمق گفتم به خونه زنگ بزن ' جوابی ندارم . اگر بخوای جواب رو سرچ میکنم ×
غرید و از برنامه ی Svoice بیرون اومد .
موبایلش رو با عصبانیت پرت کرد و براش مهم نبود که به خاطر ضربه ای که دید خاموش شد .
- جداً دارم دیوونه میشم !
با ناراحتی گفت و خودش رو انداخت روی تخت و بلیک(Blake) یا همون بالشتش رو توی بغلش گرفت و به کندی بغض کشنده ای به گلوش چنگ زد .
متاسفانه خورشید باز هم طلوع کرده بود .
ولی این خورشید نبود که برای زندگی آدما تصمیم می گرفت ... و امروز ، حتی اگر تمام کهکشان ها ، ستاره ها ، سیاره ها ، سیاه چاله ها و هر کوفت دیگه ای که اون بالا هست تصمیم میگرفتن ادوارد امروز رو باز هم تنها بمونه ، شکست میخوردن .
آره .
امکان نداره یک چیز همیشه پیروز و دیگری همیشه بازنده باشه .
امروز باید خورشید رو نادیده گرفت .
چشماتو ببند اد و خورشید رو نبین !
امروز روز جهانی شکست کهکشان ها نامگذاری شده .
اون هم به افتخار مریخی ترین آدم کره ی زمین ، ادوارد رایاند که الان ... داره با چهارتا از عجیب ترین ماهی های جهان حرف میزنه .
اونا عجیب بودن چون صاحب اونا ادوارد بود و همین برای عجیب بودن کافیه .
حرف زدن با ماهی ها زیاد ادامه پیدا نمیکنه اد..بهم اعتماد کن .
ادوارد موبایلش رو روشن کرد و دوباره به ماهی ها نگاه کرد .
تلفن زنگ خورد !
شکست کهکشان ها آغاز میشود ...
ادوارد ، مات و مبهوت به موبایلش نگاه کرد که داشت زنگ میخورد .
چشمای ادوارد از حدقه بیرون زده بود و من نمیدونم این به خاطر تعجب فرا فوق العاده زیاد اون بود یا نگاه کردن بیش از حد به ماهی هایی که چشم های قلمبه و بیرون زده داشتن .
در هر حال .
اون جواب داد .
- آم ..بله ؟؟
- هی !
گوشی رو از گوشش دور کرد و به طرزی ابلهانه به صفحه گوشی نگاه کرد و دوباره اون رو دم گوشش گذاشت . انگار میخواست مطمئن بشه با یک ربات برنامه ریزی شده حرف نمی زنه .
ŞİMDİ OKUDUĞUN
For The First Time
Genel Kurguفرو رفتن در آغوش ترس ها ، زندگی او بود . . . این یک داستان عاشقانه و یا فن فیکشن نیست .. فقط روایتی ساده ست :) . . Cover by : @kimiyamd
