22 • اکتشافات •

530 119 86
                                        


- نه من نمیام !! این امکان نداره .

ادوارد تلفن رو به صورتش فشار داد و این رو در جواب سالی که پشت خط بود گفت .

+ چرا میای .

- نه .

+آره .
.
.
.
.
.

سالی دم در ایستاد و به ساعتش اشاره کرد :

- زودباش ادوارد ، همه ی مغازه ها الان تعطیل میشه !!

- امم .. اومدم اومدم !

و درحالی که نفس نفس میزد با یک کوله پشتی جلو اومد .

سالی با چشم های درشتش به ادوارد و چیز هایی که توی دستش بود زل زد .

- ادوارد ... ما قراره بریم خرید نه کوه نوردی . و .. اون کوله پشتی بزرگ ...

- این تمام وسیله هاییه که ممکنه بهش احتیاج پیدا کنیم . دستکش ، ماسک ، چسب زخم ، باند ، قیچی ، چاقوی همه کاره، آهنربا ، قرص سردرد ، قرص ضدتهوع ، چراغ قوه ، باتری ، دستمال ، حوله ، دستمال مرطوب ، ضدآفتاب ، عینک آفتابی ، پلاستیک زباله های تر ، پلاستیک زباله های خشک ، کلاه ، جی پی اس و یک نقشه از کل شهر .  و همچنین سه بسته بیسکوییت ، آب معدنی ، دوتا کیک ، دوتا آبمیوه ، دوتا شیر ساده و شیرکاکائو هم فقط یکی آوردم چون من نمیخورم . پدرم همیشه می گفت آدم باید سبک سفر کنه اما راستش من هیچوقت بهش گوش ندادم . چون تو نمی دونی چه چیزی در انتظارته . امم .. این رو هم آوردم چون .. چون آرومم می کنه .

ادوارد قسمت لوکوموتیو یک قطار رو نشون داد .

- خیلی مسخره ست ، اینطور فکر نمیکنی ؟؟

سالی با چهره ای شگفت زده به موجود هیجان زده ی رو به روش نگاه کرد .

- نه ادوارد ، به نظرم مسخره نیست .

ادوارد همینطور که به کفشاش نگاه میکرد ، با خودش زمزمه کرد :
- اولین باره که اینُ میشنوم .

سالی این کلمات رو نشنید و گفت :
- حالا بیا بریم .

در جواب ، لب های ادوارد فقط کمی لرزید .

ادوارد از خونه خارج شد و نگاهی عمیق به خونه ی خاکستری رنگش انداخت .
از دنیای خودش داشت جدا می شد و باعث و بانی این جداییِ اجباری ، سالی بود و خودش هم می دونست این آسون نخواهد بود .

سالی دستش رو کشید : بریــــم !

دکمه ی آسانسور رو زد و مسیر نگاه ادوارد رو دنبال کرد و به راه پله رسید .

- من با پله میرم .

- ادوارد ، هفده طبقه ست !!

- میدونم ! فقط برای بالا اومدن از آسانسور استفاده میکنم . اون یک وسیله ی خیلی خطرناکه . ممکنه وسط راه یکهو بایسته . تسمه هاش پاره بشه و یا برق قطع بشه و من سقوط کنم . در ضمن ، فضای خیلی بسته ای داره . پس تاجایی که بشه کمتر ازش استفاده میکنم .

For The First TimeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora