Chapter 9

2.5K 263 45
                                    

چیزی که جلومون خوابیده بود باعث شد هممون از روی شک جیغ های گوش خراش بکشیم.
کسی که روی تخت خوابیده بود آنا بود ، اما اصلا شبیه طوری که قبلا دیده بودیمش نبود. پوستش کاملا با خون خشک شده، پوشیده شده بود و گونه هاش کاملا قرمز و مثل آتیش داغ بودن.

هیچ کدوم از ما حرف نمیزد.هممون تو شک بودیم و فقط همونجا وایستاده بودیم.

"وات د فا..."

من گفتم ، حتی نمیتونستم جملم رو تموم کنم.هیچ حرفی برای گفتن نداشتم. این چه جوری اتفاق افتاد؟ وات د فاک؟

"لطفا نمرده باش، لطفا نمرده باش"

میسی گفت و انگشتاشو تو هم فروکرده بود و به عقب و جلو قدم برمیداشت.

مرگ های فجیع زیادی توی دال هوس اتفاق افتاده.امیدوار بودم این یکی دیگش نباشه. اما اگه میخواستی درباره ی طوری که آنا به نظر می اومد قضاوت کنی میتونستی بگی اون... مرده

"این چه طوری اتفاق افتاد؟"

لولا با گیجی پرسید.

تو همون ثانیه، هری مثل طوفان وارد اتاق شد.

"دخترا! شما الان باید طبقه پایین باشین"

صدای بلند و گوش خراش هری توی تمام اتاق رو پر كرد و در سکوت انعکاس پیدا کرد.

"ببخشید، هری، این آنا ئه، نگاه کن!"

جولیت وقتی اینا رو گفت که داشت با انگشتش به آنا اشاره میکرد. هری به سمت تخت آنا رفت.

"یکی دیگه هم مرد."

هری وقتی بدن قرمز و تاول زده ی آنا رو بادستای رنگ پریدش نگه داشته بود ، گفت

"جولیت، کمکم کن آنا رو بیرون دفن کنیم."

هری به جولیت دستور داد. جولیت اطاعت کرد و کنار هری قدم برداشت و رفت. این مربوط به روح انسانه وقتی یه نفر میمیره و هری به هیچ عنوان به این اهمیت نمیداد. واقعا داشت نشون میداد که یه آدم گستاخ، یه بیمار روانی و یه آدم کنترل کنندس.

"آم، بیاین بی خیال صبحونه ی امروز بشیم دخترا"

وقتى ، هری اتاقو با آنا و جولیت ترک میکرد ، گفت و میسی، ایوی، لولا، لیز، سارا و من رو توی اتاق تنها گذاشت.

"یه خبراییه، گایز"

میسی وقتی سرش رو توی دستاش میگرفت ، گفت.

The Dollhouse | CompleteWhere stories live. Discover now