Chapter 3 - Part 2

2.9K 286 37
                                    

هیچوقت خودمو تصور نمیکردم که اینو بگم و تمام قوانین هری رو زیر پا بذارم ؛ ولی مثل بقیه دخترا ، من به اندازه کافی تحمل کردم.

"ولی ما به یه نقشه نیاز دایم ، نمیتونیم همینجوری پیش بریم"

سارا گفت و شادیمونو از بین برد. حق با اون بود ، ما به یه نقشه خوب و فکر شده نیاز داریم.

"خب ، من یه نقشه دارم. بیاین اینطرف بچه ها"

لیز گفت و بهمون اشاره کرد بریم روی تختش.

"خب ، ژولیت عروسک مورد علاقه هریه. اونها میتونن برای ناهار یا هرچیز دیگه ای برن بیرون و یکی از ما بره به اتاق هری و کلید رو برداره"

لیز بهمون گفت. همیشه بهش حسودیم میشد. اون شبیه نابغه هاس

"اِم ، به نظرتون هری متوجه نمیشه اون رفته؟؟ احمقا"

لولا از اونطرف اتاق گفت ، بدون اینکه چشماشو از روی Gossip Magazine (از اونایی که راجب سلبریتی ها چرت و پرت و شایعه مینویسه) ای که داشت میخوند برداره.

"لولا راست میگه ، هری میفهمه اون توی سیاهچال نیست"

من با یه حالت شکست خورده گفتم.

"خب ، بهترین کاری که میتونیم بکنیم اینکه بذاریم تا وقتی هری و ژولیت برمیگردن بیرون باشه. حداقل میتونیم فقط یکم غذا به اون بیچاره بدیم؟"

لیز بهون گفت.

"قبوله ، من هستم"

من گفتم ، همه دخترا لبخند زدن. فکر کنم این نقشه باید کار کنه.

هالی :

سه ساعته که هری منو توی این سلول حبس کرده. من گرسنه و خسته ام ؛ اما نمیخوام بخوابم.

صدای قدمهایی رو از طرف پله ها شنیدم. لعنت. اون هریه. شروع به نفس نفس زدن کردم. میخواد باهام چیکار کنه؟

من چشمامو بستم و دستامو محکم مشت کردم. من نمیخوام کاری که میخواد باهام بکنه رو انجام بده.

"پیس ، هالی"

اون سارا ئه؟!

"س- سارا؟"

یه چشممو باز کردم. اون ساراست! از روی زمین بلند شدم و میله های سلول رو گرفتم. اون اینجا چیکار میکنه؟

"سلام ، همه دارن کاراشونو میکنن و منم توی حمومم"

سارا گفت و سعی کرد از بین میله ها بغلم کنه. خندیدم.

The Dollhouse | CompleteTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang