Chapter 7

2.7K 294 90
                                    

همه دور ميز صبحونه ، مشغول غذا خوردن بودن.
هوا پر از خنده و پچ پچ شده بود. من كنار ليز و ايو نشستم ولى حتى يك كلمه هم باهاشون حرف نزدم.
در واقع از صبح ، با هيچكدوم از عروسك ها حرف نزدم. من فقط نميتونم بعد از چيزى كه داكوتا بهم گفت بهشون اعتماد كنم.

نگاهى به داكوتا كه روبروى من نشسته بود انداختم. اون مشغول صحبت كردن با سارا و ژوليت بود، چقدر سريع دوست پيدا كرد!
من حتى نميدونم كه چرا داره با اونا حرف ميزنه ، اونا ممكنه دنبال داكوتا باشن. مخصوصا ژوليت ، اون براى خوشحال كردن هرى حاضره دست به هر كارى بزنه.

درست وقتى كه به نون تستم گاز زدم ، ايو و ليز به سمت من خم شدن.

" خب ، به نظرت كى داره به هرى كمك ميكنه؟؟ "

ليز كنار گوشم زمزمه كرد. چى؟؟؟

" امم ، دارى در مورد چي حرف ميزنى؟؟ "

دروغ گفتم ، من ميدونم كه اون دقيقا داره در مورد چي حرف ميزنه. حتما اون ديشب صحبت هاى من و داكوتا رو شنيده.

" مشكلى نيست ، هالى ، ما به هرى كمك نميكنيم "

ايو زمزمه كرد ، و يه آه به خاطر جمع شدن خيالم ، از دهنم بيرون اومد. حداقل ايو و ليز كسايى نيستن كه به هرى كمك ميكنن.

" ام ، ما اون موقع بيدار بوديم و صداى تو و داكوتا رو شنيديم"

ليز گفت و تلاش كرد تا يه سيب از توى سبد برداره.

" هى لولا . ميتونى يه سيب برام بندازى؟؟ لطفا؟؟ "

ليز به لولا گفت و لولا سرش رو به علامت مثبت تكون داد.

" اوه ، براى من هم همينطور ، لطفا "

جس خيلى سريع گفت، لولا يه سيب قرمز به ليز داد و يه سيب سبز هم به جس.

باورم نميشه كه ليز و ايو در مورد اين موضوع خبر دارن ، هيچكس ديگه نبايد با خبر بشه. خوشبختانه اونا قابل اعتماد ترين دوستام هستن. ولى ليز و ايو اين موضوع رو به كس ديگه اى هم گفتن؟؟

" شما دوتا نميتونين به كسى حرفى بزنين ، اين داستان بايد بين ما بمونه "

من به دخترا گفتم و جفتشون سرشون رو تكون دادن.

" خب ، فكر ميكنين كه اون كيه؟؟ "

ليز كنار گوشم زمزمه كرد و چشماش اتاق رو اسكن كردن.

" امم ، مطمئن نيستم . فكر ميكنم كه به همه اعتماد دارم "

جوابشو دادم.

The Dollhouse | CompleteOnde histórias criam vida. Descubra agora