chapter 26

1.8K 227 48
                                    

د.ا.د.هالی

همه‌ ما برای خوردن صبحانه پشت میز ناهارخوری نشستیم. صندلی من کنار صندلی سارا و ژولیت بود. و هرچند کاری در این مورد از دستم برنمی‌اومد ، ولی فهمیدم ژولیت از دیروز داره یه کم عجیب رفتار میکنه. ممکن بود این بخاطر نظرش درباره بوسه من و هری باشه ، اما به نظر میرسید که اون ، از این اتفاق گذشته باشه.

"هی ، حالت خوبه؟"

به ژولیت زمزمه کردم.

ژولیت قبل از اینکه بهم جوابی بده ، تأمل کرد.

"خوبم"

"اگه ناراحتی یا هر چیزی ، میتونی بهم بگی ژولیت"

"این یه مسئله واقعا جدیه هالی"

"فقط بهم بگو ، اشکالی نداره"

"این چیزیه که میتونه توی خطر بندازتت"

ژولیت با چشمهایی که تا حد امکان بازشون کرده بود ، بهم نگاه کرد.

"چ-چی؟"

"بعد از صبحانه بهت میگم هالی"

ژولیت دوباره تُستش رو برداشت و به خوردنش ادامه داد. و صورت نگران من رو نادیده گرفت. اون خودش میدونه منظورش چیه؟ چی قراره من رو به خطر بندازه؟

|بعد از صبحانه|

"آه. دیشب یه ذره هم نتونستم بخوابم"

لولا گفت و خودش رو روی تختش انداخت.

"چرا؟"

میسی از لولا پرسید و به مژه‌هاش ریمل زد -با اینکه از همون موقعش هم مژه‌های بلندی داشت-

"چون بعضیا"

لولا به سارا اشاره کرد.

"کل شب خیلی بلند سرفه میکردن"

"این تقصیر من نیس که سرما خوردم. داریم به زمستون نزدیک میشیم ، کاری از من برنمیاد"

سارا شونه‌اش رو بالا انداخت.

"من هم نتونستم بخوابم لولا"

داکوتا گفت.

"خب ، ببخشید که سرما خوردم"

سارا گفت و یه دستمال جلوی بینی ش گرفت.

بعد از اون ، همه ما شروع کردیم به انجام کارهای خودمون تا وقت آزادمون رو پر کنیم ؛ سارا یه کتاب خوند ، لولا آهنگ گوش کرد ، ایوی موهای داکوتا رو بافت ، میسی به ناخن‌هاش لاک زد ، لیز یه مجله خوند ، و ژولیت اونجا نشست و هیچ کاری نکرد... که باعث شد بهترین زمان برای پرسیدن اینکه منظورش از اون حرفها موقع صبحانه چی بوده ، به وجود بیاد.

"جولز؟"

گفتم و روی تختش نشستم.

"بله؟"

The Dollhouse | CompleteWhere stories live. Discover now